>

>

>

>

پر تر از دل آسمون

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۲:۵۵ | دیدگاه شما
دسته بندی شد در


به آسمون که نگاه میکنه، دونه های برف رو نمیتونه از همدیگه تشخیص بده، آخه بارش برف، شدیدتر از سرعت حرکت چشماشه.. مه غم انگیزی هم روی سرشون سایه انداخته...
دلش خیلی پره، انقدر که دلش یه دله سیر گریه میخواد، اما فکرشو بکن که یه هفته ی دیگه دارن ازدواج میکنن و اون حتی امیدی برای اون روزا هم نداره، کاش میشد یه جوری همه چیز رو تغییر داد، کاش میشد نگاه پسرک رو به یه نقطه ی دیگه معطوف کرد، کاش میشد، اما خیلی وقته که دیگه باور داره که هیچ تغییری صورت نخواهد گرفت..
اون بالا، هنوزم داره برف میاد، دلش میخواد گوشی تلفن رو بر داره و شماره رو بگیره و بعد از دو تا بوق، اونور خط پسرک با ناز همیشگیش بهش بگه جون گل.... آخه این تیکه کلامش بود...
اما انگار همه چیز رنگش عوض شده، همه چیز یه تغییر اساسی کرده، دیگه حرفاش اثری نداره، حتی نگاهاشو اشکاش بی معنی شدن.. شده ساعتها به یه گوشه از سالنی که توش همه چیز روزه اول، تو نگاه اول قشنگ و جذاب بود و حالا فقط یه مشت اسباب و اثاثیه بشمار میان، بی هدف زل میزنه و بفکر فرو میره، دلش میخواست همه چیز آروم و قشنگ میشد اما ..
حرفای جدیدی داره میشنوه، تا امروز صبح فکر میکرد که پسرک عاشقه دنیای بچگانش شده بوده اما حالا دیگه اینو نمیخواد ازش، ازش میخواد که مثه یه زنه 27 ساله فکر کنه و مثه یه زن رفتار کنه... اما دل دخترک اینجوری فقط تمامی ذوقش رو از دست میده... کاش میشد با فکر بزرگا کمی آشنا میشد ذهنش بی اینکه خدشه ای به روحیاته کودکانش وارد بشه...


0 بازخورد به 'پر تر از دل آسمون'

ارسال یک نظر