>

>

>

>

آخرین پست هشتاد و هفتی

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۲۳:۴۹ | دیدگاه شما
دسته بندی شد در


خب دیروز و دیشب رو اول بگم که کلی جاتون خالی بود، بس که بنده ی حقیر اون وسط قر دادم که دیگه خودم آخر شب بیهوش شده بودم.. البته فکر نکنین که فقط من رقاص بودم، دیشب هر کسی اونجا بود درحال رقص بود و اگه شما هم بودین، همین میشد...
اول از همه اینکه رفتیم دلار بگیریم برای مسافرت! فکر میکنین چی شد؟! ساعت 5 بعد از ظهر، صرافی مربوطه دلار که سهله یه قرون پول هم نداشت! میگم مردم پول دار و خوش گذرون شدن! آقاهه میگفت از صبح بیش از یک میلیون دلار فروخته!!!!! آخه کی باورش میشه!؟ اما راست میگفت چون همون لحظه که ما اونجا بودیم، یک عالم سرش شلوغ بود! و این شد که مجبور شدیم صبر کنیم تا امروز بریم برای خرید دلار!
برنامه به این شکل شد که اول رفتیم منزل یکعدد خانوم مادر شوهر که در اونجا آقای همسر یه دوشی بگیرن و از اونجا رفتیم منزل یکعدد مامان خانوم که ما هم یه صفایی به خودمون بدیم و از شر لباسهای اداره خلاص شده و خوش تیپ شویم! (کادوی عید بابا رو هم بهش بدیم – که اون طور که خانوم خواهر میگفتن، بابا یه عالمه کیف کرده و از کفشاش خوشش اومده و کلی پرسیده که کی به اینا سایز پای منو گفته آخه)
بعدم بهمراه خواهر زاده کنه مان (Designer معروف رو میگم دیگه-حالا سر یه فرصت مناسب میگم چرا بهش میگیم دیزاینر) رفتیم منزل یکعدد آقای عکاس باشی، اونجا آقای عمو هم بودن و خدا میدونه که من چقدر عمو نیما رو دوست دارم (باور کردنی نیست اما سبک نگاش، نوع حرف زدناش و همه و همه چیزش شبیه یکعدد آقای داداش – خدا ایشالله همیشه عمو رو حفظ کنه و روح آقای داداش رو هم غرق رحمت خودش کنه) خلاصه بعد از کلی سر و کله زدن، بالاخره زور من چربید و رفتیم برای ترقه بازی (آخه من یک عالمه مواد محترقه از جمله: ترقه، 7 ترقه، زنبوری و بمبک با خودم حمل میکردم-میدونم دخترا که از این کارا نمیکنن و کلی هم میترسن اما خب من یکم فرق میکنم خب!) 
همین جوری داشتیم میرفتیم که یاد اون یکی یکعدد خواهر زاده (خان داداش دیزاینر) افتادم! زنگیدم بهش و گفت که بابا بیان شهرک! توووووووپه! ما هم که علااااااااااااااااف! رفتیم و خدا میدونه اونجا چی بود!؟ واقعا اگه دخترا مانتو و روسری نداشتن فرقی با دیسکو نداشت چه بسا بهترم بود! چند تا ماشین همه ی دراشونو باز کرده بودن موزیکم که دیگه قربونش برم این ساسی مانکن گرم کننده ی همه ی مجالسسسسس! دیگه منم که نیس اصلا توی عقدکنان قر نداده بودم دیگه اون وسط بودم همش! (البته انقدر شلوغ بود که معلوم نمیشد چیکار داری میکنی!) خلاصه بعدشم همگی با دوتا دوستای یکعدد آقای خواهر زاده برگشتیم دوباره منزل آقای عکاس باشی و صداقتم خوب چیزیه!
دیگه نزدیکای 2.5 بود که برگشتیم خونه! و صبح هم که ....ن گشاد و آب هندونه و خدا رو شکر که خیابونا خیلی خلوت بود و چون امروز آقای همسر منو میرسوند و ماشینو خودش میخواست، دیگه من با خیال راحت اینطرف نشسته بودم و چرت میزدم!
ولی امروز کلی کار داریما! از یه طرف عینک مجروح آقای همسر دوران نقاهتش رو هم طی کرد و حالا امروز حاضر که بریم بگیریم که خدا میدونه اگه کوچکترین نور آفتاب به این دو چشم شهلای آقای همسر مستقیم بتابه چه بر سر و روی ما خواهد آمد!؟
بعدشم باید بریم دلار بگیریم و از اون طرفم باید بریم پیش حلقه ایه! (آخه شانسو ببین تو رو خدا! ما بعد از یکماه گشتن در جواهرآلات فروشی های چندی، بالاخره یه جا یه حلقه دیدیم که شیفتش شدیم و خداییش هم تک بود! بطور غیر عادی رینگ من، اندازه بود و اینبار حلقه ی همسر جان، بزرگ بود! که قرار شد سفارش بده از ترکیه بیارن! الان هم یک ماه و نیم گذشته و هنوز نیاورده و آقای همسر با همون حلقه ی گشاد دارن اذیت میشن خب هی!)
راستی قرار بود امروز یه پست خوب واسه پایان سال 87 بذارم اما الان حوصله ی نوشتنشو ندارم و باید سر فرصت بنویسم! حالا فعلاً بگم که بعنوان بهترین اتفاق سال 87 و میتونم به جرات بگم بهترین اتفاق کل زندگی، روز 9 اسفند همین سال بود که من و آقای همسر به عقد هم در آمدیم! و امسال عید اولین عیدی هست که ساعت سال تحویل ما باهم هستیم، البته به اتفاق خانواده ی یکعدد آقای همسر! 
عید رو پیشاپیش به همه ی دوستان تبریک میگم و ایشالله که سال پر برکت و شادی رو آغاز کنید و این پایین هم یه دعایی هست که من از دیروز بشدت شیفته ش شدم واسه سال تحویل که اینجا میذارم...
کاش ساعت تحویل سال، یاد همه ی آدما باشیم....

خدايا! پاكم كن تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده ايي ستايش كنم مبادا كه در خدمت گذاري تو ناشكيبا و دلخسته شوم. اين راه آرامشي است ، كه بالاتر از درك آدمي است. 

معبود من! ضعيف و درهم شكسته ام، گرانبار و تنها. تو درياي رحمت و مهري، گناهان من عظيم است اما رحمت و بخشايش تو بس عظيم تر از گناهان من، به رحمت تو پناه مي آورم. مرا پاك گردان تا هنگام قضاوت ديگران رحيم باشم. رحمت تو همه چيز را زيبا مي كند، هنگامي كه مي لغزيم .

خدايا! بيا و در قلب و ذهن من ساكن شو، تا وسعت يابم و تمامي آفرينش را در برگيرم، تا از هم جدا نباشيم. چرا كه ما هم جزئي از آن كل هستيم. 

چنان پاكم كن تا هستي ام را سراسر وقف تو و خلقت كنم كه اسير رنج و پريشاني است. 
و مرا ياري كن تا همه چيز را به آغوش پرمهر تو بسپارم خدايا!

خانه قلب من كوچك است، آن را چنان فراخ كن كه پذيراي تو باشد. خانه قلبم ويرانه است ، آن را مرمت كن تا در خور تو شود و خانه قلبم آلوده است، آن را پاك و مطهر گردان! عميق ترين آرزوي من زماني برآورده مي شود كه تو هميشه و هميشه در سراي قلبم ساكن شوي و من هر روزم را در حضور پر نور تو سپري كنم.. 

الهی! سالی را آغاز میکنیم که اولین نگاه و رایت وجود ما به سوی تو و رحمت بی کرانهء توست! همهء ما را دریاب، در آنچه گذشت اگر خطائی کردیم نه از روی سرکشی و عنان، که از روی نادانی و جهل بود، ما را به واسطهء سعه صدر و بزرگی ات ببخش و عاقبت به خیر فرما! 

الهی! مادران و پدران داغدیده را دریاب و صبری در خور توان آنها عنایت فرما...
الهی! نظری بر بیماران اسیر تخت و بستر فرما و شفاعت عاجل نصیب تمام آنها نما...  
الهی! فرزندان محروم از پدر و مادر، زندانی های دربند و اسیر، غربت نشینان دور از وطن، دلهای شکسته و گرفتاران معیشت زندگی، همه را در سال جدید به حق بزرگی و کرامت خود، شامل رحمت خویش فرما!

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

سال نو پیشاپیش مبارک



پی نوشت: بدلیل غصب بی شرمانه دوربین اینجانب توسط آقای همسر بعلت جشن پایان سال اداره همسر (برای بار ده هزارم) نمیتونم عکسای دیشب رو توی عکاس بانو لود کنم! با عرض شرمندگی مفرط!


0 بازخورد به 'آخرین پست هشتاد و هفتی'

ارسال یک نظر