خدایا عجب عالمیست، عالمه عاشق شدن
ارسال شده توسط
حاج خانومچه
|
در
۱:۰۴
|
16 دیدگاه
دیدین بلخره این لرزه یی که تو وجود حاج خانومچه افتاده بود رف پی کار خودش؟! آره فکر تعویض خونه و این صوبتا دیوونش کرده بودن دیروز!
مخصوصن که حاجی اصرار داش که حاج خانومچه هم یه تصمیمی بگیره! (حالا فکرشو کن که همه ی زنا از خداشونه که حاجیشون ازشون نظر بخاد اما این حاج خانومچهه داشت در میرف!!!) بلخره نظر داد! "بریم فلن یه خونه بگیریم بدیمش اجازه تا یکی دو ساله دیگه که اگه خاستیم بریم که هیچی اگه هم که نخاستیم که میریم توش میشینیم!!!!" دیدی؟! بهمین راحتی که گفتم! حاجی هم قبول کرد و بدشم حاج خانومچه که تازه نطقش باز شده بود ماشالا (جونش سلامت!) یه یه ساعتی داش در وصف اینکه الان خونه ی باباینا خوبه و این صوبتا نظر میداد! (خب راستشو بخاین حاج خانومچه اصن دوس نداره که توی خونه ی مامیشینا باشه
اما فک که میکنه میبینه فلن بهتره که اینجوری باشه! آخه بابا همش دو ماه نیس که عقد کردن خوب چرا باید زود برن سر خونشون اصن هان؟!)دیشب همه ی قسمتای م.رد 2000 چ.ه.ره رو دیدش (خدا بده برکت این اینترنت پر سرعت رو اونم از نوع دِدیکِیتد!! گوش شیطونه کر هر کدوم از قسمتاشو توی 40 دیقه د.ا.ن.ل.و.د کردش!) آخه نیس عیدیه نبودن و این سریالو ندیدن باس خاطر همینم گرفت تا ببینن (البته نا گفته نمونه نظر حضرت حاجی بودا!) اونم تو چه حالی دید؟! هی با این لاکای طراحی هی رو ناخوناش طرح میکشید و بعدم خوشش نمیومد و پاکش میکرد و اصن از فیلم هیچی نفهمید!
راسی یه چیز جالب تو همین راستا! جمعه ییه حاج خانومچه با حاجی رفتن که خونه ی حاجی رو ببینن و با مستجره حرف بزنن! وای مستجره که خودش توی مایه های فاجِعه بود! حاج خانومینا رفتن خونشون یه کاره برگشته بهشون میگه ببخشین موزاحیم شدم (آخه بیچاره ترک بود! البته بابای خود حاج خانومچه هم ترک تشریف داره ها اما این دیگه ازوناش بود! بیچاره توی دهاتای نمیدونم کجا خونه زندگیشو باس خاطر کار بچه هاش ول کرده و اومده اینجا مستجر شده!!! میگن رفیق بی کلک مادر!!!!! همینه دیگه!) خلاصه از اون که بگذریم هم موقه رفتن و هم برگشتن حاج خانومچه انگاری مسابقه بود، رف تندی نشست جولو و قبل اینکه حاجی حرفی بزنه خودشو لوس کرد و گف مامان که ناراحت نمیشه اگه عقب بشینه؟!
(آخه خانوم والده ی حاجی هم باهاشون بود) حاجی هم که تاب این لوس کردنای حاج خانومچه رو نداره گف نه! چرا ناراحت شه عسیسم! (این ماله وختاییه که حاجی خیلی میخواد حاجیه رو لوس کنه میگه!)
خلاصه وختی برگشتن حاج خانومچه درب منزل حاجی ینا گیر داد که دهن خشک و خالی بردی ما رو برگردوندی و هیچی ندادی، البته به همراهی خانوم والده! بیچاره حاجی هم که ماشینم قفل کرده بود دوباره روشن کرد و رف بستنی و فالود خرید باقلوا!
توی خونه ی حاجی ینا:
حاجی: مامان بیا ببین حاج خانومچه ی من چی گرفته؟!
خانوم والده:: چی؟؟ (در حاله حدقه!)
: س.ر.ی.ا.له م.ر.د 2000 چ.ه.ر.ه!
:: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ جوووووووووووون!
و اینبار حاج خانومچه در حاله حدقه!
پی نوشت: امروز که بارونه نم نم و قشنگی داره میاد حاج خانومچه هم ماشین نداره واسه برگشت و مجبوره با تاکسی برگرده و یکمی هم بفهمی نفهمی از این قضیه خشحاله! آخه میتونه بازم تو بازار تجریش بره یکم قدم بزنه و آدما رو نیگا کنه! یه مسله یی هم بوجود اومده! اونم اینه که انگاری امروز دوباره عاشقه حاجی شده!
نمیدونم تا حالا یه همچین حسی داشتی یا نه؟! با این حال که کسی رو از قبل دوس داشتی و عاشقش بودی! اما یه روز بیاد که تو احساس جدید عاشقی رو نسبت به همون آدم پیدا کنی! آره دوباره عاشقش شده و بهش اس.ام.اس زده که عزیزم هر جا که هستی (آخه حاجی بیرون از شرکت یه جلسه ی لکچری داشته قربون بشم الاهی!) یادت باشه با دونه دونه ی این قطره های بارون من دارم دوباره عاشقت میشم هانی!
(حاجی هم کلی کیفول شده و توی آژانسم که یه سیبیل باهاشه و نمیتونم راحت ابراز احساساتشو بکنه و هی یباشکی میگه عسیسم!!!!!
که همون عسیسمش به یه دنیا برای حاج خانومچه می ارزه!)


راسی یه چیز جالب تو همین راستا! جمعه ییه حاج خانومچه با حاجی رفتن که خونه ی حاجی رو ببینن و با مستجره حرف بزنن! وای مستجره که خودش توی مایه های فاجِعه بود! حاج خانومینا رفتن خونشون یه کاره برگشته بهشون میگه ببخشین موزاحیم شدم (آخه بیچاره ترک بود! البته بابای خود حاج خانومچه هم ترک تشریف داره ها اما این دیگه ازوناش بود! بیچاره توی دهاتای نمیدونم کجا خونه زندگیشو باس خاطر کار بچه هاش ول کرده و اومده اینجا مستجر شده!!! میگن رفیق بی کلک مادر!!!!! همینه دیگه!) خلاصه از اون که بگذریم هم موقه رفتن و هم برگشتن حاج خانومچه انگاری مسابقه بود، رف تندی نشست جولو و قبل اینکه حاجی حرفی بزنه خودشو لوس کرد و گف مامان که ناراحت نمیشه اگه عقب بشینه؟!

خلاصه وختی برگشتن حاج خانومچه درب منزل حاجی ینا گیر داد که دهن خشک و خالی بردی ما رو برگردوندی و هیچی ندادی، البته به همراهی خانوم والده! بیچاره حاجی هم که ماشینم قفل کرده بود دوباره روشن کرد و رف بستنی و فالود خرید باقلوا!
توی خونه ی حاجی ینا:
حاجی: مامان بیا ببین حاج خانومچه ی من چی گرفته؟!
خانوم والده:: چی؟؟ (در حاله حدقه!)

: س.ر.ی.ا.له م.ر.د 2000 چ.ه.ر.ه!
:: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ جوووووووووووون!

و اینبار حاج خانومچه در حاله حدقه!
پی نوشت: امروز که بارونه نم نم و قشنگی داره میاد حاج خانومچه هم ماشین نداره واسه برگشت و مجبوره با تاکسی برگرده و یکمی هم بفهمی نفهمی از این قضیه خشحاله! آخه میتونه بازم تو بازار تجریش بره یکم قدم بزنه و آدما رو نیگا کنه! یه مسله یی هم بوجود اومده! اونم اینه که انگاری امروز دوباره عاشقه حاجی شده!



16 بازخورد به 'خدایا عجب عالمیست، عالمه عاشق شدن'
آزی عزیزم.. حسی که ازش حرف می زنی خیلی قشنگه می فهمم... من فکر می کردم شما همخونه شدید... اما مثل اینکه هنوز تو دوران عقدید آره؟ (آیکون خجالت)
خوب خانواده پسرک یه خورده سنتی هستن... البته من مشکلی با اومدنشون ندارن و در واقع ما دوتایی تنها یه دور رفتیم همه چیزو انتخاب کردیم و بعد اونا رو واسه تائید بردیم.. می دونی من و پسرک هم نزدیک ۴ سال دوست بودیم... اما خوب خانواده اونا از این همه نزدیکی ما خبر نداشتن و ندارن چون به صلاح بود که زیاد جزئیاتو ندونن... من هم برای اینکه تنشی ایجاد نشه همه چیزو سپردم به پسرک که مدیریت رابطه با خانواده اون دست خودش باشه که بهتر می شناستشون... اینجوری حرمت من هم بیشتر حفظ می شه.. به هر حال هر خانواده ای یه فرهنگ دارن دیگه.. مگه نه؟ ؛)
سلاااااااااااااام
آخجون یه دوست دیگه... به به...
مرسی که اومدی و دوستم شدی عزیزم. البته من دارم میرم خونه و فرصت ندارم وبلاگتو بخونم اما لینکش میکنم تو وبلاگم که فردا صبح که اومدم سرکار حتما بخونمش...
بوووووووووس
مرسی آزی جون که به من سر می زنی... و این قدر برام وقت می ذاری.. از این همه انرژی تو واقعا شاد می شم... از راهنماییهات هم ممنونم عزیزم... می بوسمت..
سلااااااااااااااااام
خوبی؟ چندتا از مطالبتو خوندم...
خیلی باهالی ;)
وای اگه بدونی دیشب چقد خوش گذشت...ولی حیف که زود تموم شد و وحید باید می رفت خونشون چون دوره مجبور بود زودتر بره که بامترو بره...ولی عالی بود.لحظه های نابی که به کل دنیا می ارزه...
به همه ی اون نگرانی های پارسال
من که بیوگرافیم گوشه ی وبلاگم هست ولی خب باید بگم که من و وحید پارسال چهارم خرداد استارت آشنائیمون خورد چندبار چت کردیم و چندبار بیرون رفتیم و تصمیم به ازدباج گرفتیم و مامانش اومدو موافقت شد و بعد از عید یعنی همین دوهفته پیش اومدن خواستگاری رسمی و جمعه هم که نامزد شدیم...
کافی بود؟ ;)
سلام آزی... چه جالب.. من هم برق خوندم ولی بازرگانی خارجیه کارم... الان هم 6 ساله دارم این کارو می کنم... نکنه تو خود منی؟ هان؟ ؛)
دلم از این دوری از خانواده گرفته.. می دونی الان از خانواده من فقط من و مامان و داداشی موندیم.. که اونم از هم دوریم.. البته داداشی پیشمه اما من دلم می خواد وقتی می رم خونه مامانم منتظرم باشه..
هرکاری می کنم نمی تونم به بابام فکر نکنم...موقعی که فوت کرد من خیلی صبور بودم و کم گریه کردم اما حالا داره بهم فشار میاره..من 10 ساله مستقل زندگی می کنم اما هیچ وقت ته دلم عادت نکردم به این تنهایی و استقلال.. دلم بچگی می خواد...
عزیزم، ما واسه سه ماه صیغه کردیم تا ایشالله بعد از امتحان های ترم عقد کنیم ولی فعلا عروسی خبری نیست...
تو سرکار میخونی وبلاگمو یا خونه ای؟
راستی فکر میکنی اگه به وحید بگم امشب بیاد خونمون، میاد؟ :D
بهش اس ام اس زدم اما خب میدونم که صورت خوشی نداره جلو بابام که وحید هر روز بیاد!! نه؟ می گن عجب پسر پر روئیه...
وحید هم که چون داره ارشد میخونه سرش خیلی شلوغه میفهمم...
آزی؟ خیلی لباست ساده و قشنگه.. فکر می کنی واسه عروسی خوبه؟ آخه ما احتمالا واسه عقد جشن نداریم..
عکساتون فوقالعاده است.. کلی هیجان زده شدم..این عکاس که ظاهرا دوست حاج آقاست واسه ما هم عکاسی می کنه؟ خیلی ایده هاش باحاله.. راستی شما با تور رفته بودید ارمنستان یا خودتون اقدام کردید؟ آخه ما برای ماه عسل دعوت شدیم جزایر قناری ویلای یکی از همکارای آلمانیم.. البته خودمم خنده ام می گیره ماه عسل خنده داری می شه.. فکر کن بپرسن ماه عسل کجا رفتید؟ ما بگیم قناریییی... هه هه هه
جالبتر از همه می دونی چیه مامان من هم خیاطه... واقعا دارم از شباهتهای خودمون حسابی تعجب می کنم..
آزی جونم با من قهر کردی؟ پس کجایی؟ رفتی ناهار بخوری؟
البته من اصلا به زیبایی تو نیستم... اما امیدوارم عکسای ما هم به این خوبی بشه..
راستی هر کامنتیو که خواستی تائید نکن..
پیتی عزیزم اگه اینجا رو میخونی بدون که میخوام کامنت بذارم برات و جواب بدم اما صفحه ی کامنتت باز نمیشه
میشه یه دور چک کنیش؟
آزی پس دوست حاجی واسه هر کسی عکاسی نمی کنه؟
الان چک کردم مشکلی نداشت.. دوباره سعی کن عزیزم..
ارسال یک نظر