خورجین باد پر شده از گلایه
ارسال شده توسط
حاج خانومچه
|
در
۴:۰۰
|
دیدگاه شما
غذاهای مامان حاج خانومچه مثه همه ی مامانای ایرونی، توی کل فامیلشون معروفه، ولی این تازه دوماده ینی حاجیِ خودمون، دیگه زیادی از دست پخت مامانی تریف می کنن و مامان خانوم هم که دیگه منتظر تریف، حالا بیائین ببینین که چه می کنه برای حاجی! یه جورائی همه به زبون اومدن از دست کاراشون! این واسه اون پپسی باز میکنه و اون واسه این کوکا!
دیشبم که حرص حاج خانومچه حسابی از شبای پیش در اومده و کفری تشریف داشتن، و نیز در راستای مشغول بودن خانوم والدشون به سبزی پاک کردن (آخه ایشون هیچ رقمه اعتقادی به خرید سبزی آماده ندارن!) بالاجبار شروع به رو نمودن هنرهای نداشته ی آشپزی خود شد و در همین راستا یه پولو کبابی پخت که خودشم کف کرده بود، مخصوصن شب دلم میخواس بودین و میدیدن که سر میز شام با تریف و تمجیدای سرکار حاجی آقا، این خانوم چطوری کیلو کیلو قند تو دلش آب میشد!
جالبتر از اون، اکتیو شدن بی سابقه ی حاجیه خانوم بود که عزمشونو جزم کرده بودن واسه فیلم ریدر! حالا صحنه بر خلاف همیشه تصورش سخته، تا ساعت 12، حاج خانومچه دارن ریدر میبینن و حاج آقا خرناس میکشن!!! البته با اینکه تا نصفه ها فیلمو بیشتر ندیدن، اما ایشون اصلا نتونسته هنوز با فیلم ارتباطی برقرار کنن! آخه از رابطه ی یه خانومه سی ساله با یه پسر بچه ی پونزه ساله کی خوشش میاد؟! نه موضوع جذب کننده ای داره! نه صحنه های س.ک.س.ی جالبی داشته!!
حالا ایشالله امشب ادامه ی فیلمو ببینن تا نظرات کارشناسانه ی!! خودشون رو فردا به گوش خلق برسونن!
راستی داشتم راجه به هنرهای آشپزی حاج خانومچه میگفتم! تشویقای پی در پی حاج که "وای! چقد دس پختت داره شبیه مامان میشه!!" حاجیه خانوم تصمیم گرفتن امشب ته چین مرغ!!! (برای اولین بار) بپزه که کاشف بعمل اومده که حاجیشون خیلی هم توی کلابه ته چینیا یه پا فن تشریف داشتن و ایشون نمیدونستن!
راستی چقد بهار این روزا برای حاج خانومچه دیدنی شده! اصلا دوس نداره یه لحظه هم تو خونه بمونه! وقتی از سرکار بر میگرده میخواد همش بره بیرون! و در همین راستا! امروز هوس دربند و ترشک کرده! اما میدونه که نشدنیه! آخه مامان خانومشون پیشاپیش دستور دادن زود برن منز برای بردن سبزیها به سبزی خورد کنی! (جامه پیشرفت کرده دیگه! پس چی فک کردین؟! فک کردین هنوز ملت روی اون تخته های چوبی قدیمی سبزیشونو خورد میکنن؟! نه جونم! دستگا اومده باقلوا! از یه طرف سبزی سالم میره توش، از سمت دیگش ریز شده بیرون میاد!)
از طرفیم اگه به حاجی بگه، حاجی کلی غرغر میکنه که الان نه و خستم و حوصله ندارم و .. (بیچاره حاج خانومچه ی ما که دلش کلی ماشالله هوسهای نشُسته داره!)
روی مهربون حاج خانومچه ی قصه ی ما!
از وقتی حاج خانومچه با حاجی مورد وصلت قرار گرفتن تازه یادشون افتاده باید به بقیه احترام بیشتری بذارن مخصوصن از نوع عروس خونواده!
حالا در همین راستا، طی یه عملیات انتحاری (و خلاصی از سمت و سوی مامیشنا!) که موجبات رضایت و شادی بسیار زیاد یکعدد خان داداش رو فراهم نموده، پیشنهاد گرفتن یه جشن کوچولویی برای تولد همسرشون بود که این یکعدد خان داداش بحدی ذوق مرگ شده بودن که نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشه و خلاصه حاج خانومچه با گفتن جمله ی "پس قرارمون جمه ساعت 7 شب خونه ی شما" قضیه رو جم کرد!
آااااااااااااای دززززززززد! بگیرینش!
این خیلی بده که توی خونه ای که زندگی میکنی احساس امنیت نداشته باشی، مثلاً همین چند روز پیشا، حاج خانومچه متوجه چند فقره ناچیز، دزدی در محل سکونت خود شد!!! القصه! یکی از هم بازیهای کودکی حاج خانومچه که دست بر قضا چندین سال پیش بعد از ازدواج ناموفق خود (این اسم روانشناسانه ایه که این به اصطلاح روشنفکرای امروزی واسه طلاقه خودمون گذاشتن!) به منزل پدریش رجعت نموده! این آقای مذکور، از بدشانسی معتاد هم گویا تشریف پیدا کردن و شروع به دزدیدن گاه و بی گاه مواد غذای احتکار شده توسط یکی از همسایگان بی نوا در محل انباریش نموده است! حالا تصور کنین ساختمان ساکت حاج خانومینا این روزها چه بلائی بر سرش آمده! و تبدیل شده به محل گپهای شبانه ی آقایون ساختمون (که چگونه این مسئله رو با خانوم والده ی پاچه ورمالیده ش عنوان کنن!؟) و همینطور حدسای مضحک خانومای فوضول همسایه رو هم که میشه براحتی ز بین پچپچاشون فهمید! "نکنه فلان روز، شورت اصغر آقا گم شده، کار خود مادر مردشه؟!" "وووااااااااااای! نکنه من و زری (دختر ترشیده ی سالها دم بختشون!) که هر روز از صب تنهاییم تا شب که آقا ناصر از سرکار میان! یه روز این بی پدر مادر بیاد سر وقتمون!!" (حالا مطمئنم هم خودش و هم دخترش از خداشونه که یه نیم نگاهی این بیوه مرد معتاد بهشون بندازه ها!) و بین همه ی اینا حاج خانومچه بفکر فرو رفته ... دست و پا میزنه ... داره غرق میشه ... قولوپ! قولوپ! قولوپ!.... بدوئید! بدوئید! داره در میره! دددددددددددزززززززززززززززد! بگیرینش وگرنه در میره.........
دیشبم که حرص حاج خانومچه حسابی از شبای پیش در اومده و کفری تشریف داشتن، و نیز در راستای مشغول بودن خانوم والدشون به سبزی پاک کردن (آخه ایشون هیچ رقمه اعتقادی به خرید سبزی آماده ندارن!) بالاجبار شروع به رو نمودن هنرهای نداشته ی آشپزی خود شد و در همین راستا یه پولو کبابی پخت که خودشم کف کرده بود، مخصوصن شب دلم میخواس بودین و میدیدن که سر میز شام با تریف و تمجیدای سرکار حاجی آقا، این خانوم چطوری کیلو کیلو قند تو دلش آب میشد!
جالبتر از اون، اکتیو شدن بی سابقه ی حاجیه خانوم بود که عزمشونو جزم کرده بودن واسه فیلم ریدر! حالا صحنه بر خلاف همیشه تصورش سخته، تا ساعت 12، حاج خانومچه دارن ریدر میبینن و حاج آقا خرناس میکشن!!! البته با اینکه تا نصفه ها فیلمو بیشتر ندیدن، اما ایشون اصلا نتونسته هنوز با فیلم ارتباطی برقرار کنن! آخه از رابطه ی یه خانومه سی ساله با یه پسر بچه ی پونزه ساله کی خوشش میاد؟! نه موضوع جذب کننده ای داره! نه صحنه های س.ک.س.ی جالبی داشته!!
حالا ایشالله امشب ادامه ی فیلمو ببینن تا نظرات کارشناسانه ی!! خودشون رو فردا به گوش خلق برسونن!
راستی داشتم راجه به هنرهای آشپزی حاج خانومچه میگفتم! تشویقای پی در پی حاج که "وای! چقد دس پختت داره شبیه مامان میشه!!" حاجیه خانوم تصمیم گرفتن امشب ته چین مرغ!!! (برای اولین بار) بپزه که کاشف بعمل اومده که حاجیشون خیلی هم توی کلابه ته چینیا یه پا فن تشریف داشتن و ایشون نمیدونستن!
راستی چقد بهار این روزا برای حاج خانومچه دیدنی شده! اصلا دوس نداره یه لحظه هم تو خونه بمونه! وقتی از سرکار بر میگرده میخواد همش بره بیرون! و در همین راستا! امروز هوس دربند و ترشک کرده! اما میدونه که نشدنیه! آخه مامان خانومشون پیشاپیش دستور دادن زود برن منز برای بردن سبزیها به سبزی خورد کنی! (جامه پیشرفت کرده دیگه! پس چی فک کردین؟! فک کردین هنوز ملت روی اون تخته های چوبی قدیمی سبزیشونو خورد میکنن؟! نه جونم! دستگا اومده باقلوا! از یه طرف سبزی سالم میره توش، از سمت دیگش ریز شده بیرون میاد!)
از طرفیم اگه به حاجی بگه، حاجی کلی غرغر میکنه که الان نه و خستم و حوصله ندارم و .. (بیچاره حاج خانومچه ی ما که دلش کلی ماشالله هوسهای نشُسته داره!)
روی مهربون حاج خانومچه ی قصه ی ما!
از وقتی حاج خانومچه با حاجی مورد وصلت قرار گرفتن تازه یادشون افتاده باید به بقیه احترام بیشتری بذارن مخصوصن از نوع عروس خونواده!
حالا در همین راستا، طی یه عملیات انتحاری (و خلاصی از سمت و سوی مامیشنا!) که موجبات رضایت و شادی بسیار زیاد یکعدد خان داداش رو فراهم نموده، پیشنهاد گرفتن یه جشن کوچولویی برای تولد همسرشون بود که این یکعدد خان داداش بحدی ذوق مرگ شده بودن که نزدیک بود کار به جاهای باریک بکشه و خلاصه حاج خانومچه با گفتن جمله ی "پس قرارمون جمه ساعت 7 شب خونه ی شما" قضیه رو جم کرد!
آااااااااااااای دززززززززد! بگیرینش!
این خیلی بده که توی خونه ای که زندگی میکنی احساس امنیت نداشته باشی، مثلاً همین چند روز پیشا، حاج خانومچه متوجه چند فقره ناچیز، دزدی در محل سکونت خود شد!!! القصه! یکی از هم بازیهای کودکی حاج خانومچه که دست بر قضا چندین سال پیش بعد از ازدواج ناموفق خود (این اسم روانشناسانه ایه که این به اصطلاح روشنفکرای امروزی واسه طلاقه خودمون گذاشتن!) به منزل پدریش رجعت نموده! این آقای مذکور، از بدشانسی معتاد هم گویا تشریف پیدا کردن و شروع به دزدیدن گاه و بی گاه مواد غذای احتکار شده توسط یکی از همسایگان بی نوا در محل انباریش نموده است! حالا تصور کنین ساختمان ساکت حاج خانومینا این روزها چه بلائی بر سرش آمده! و تبدیل شده به محل گپهای شبانه ی آقایون ساختمون (که چگونه این مسئله رو با خانوم والده ی پاچه ورمالیده ش عنوان کنن!؟) و همینطور حدسای مضحک خانومای فوضول همسایه رو هم که میشه براحتی ز بین پچپچاشون فهمید! "نکنه فلان روز، شورت اصغر آقا گم شده، کار خود مادر مردشه؟!" "وووااااااااااای! نکنه من و زری (دختر ترشیده ی سالها دم بختشون!) که هر روز از صب تنهاییم تا شب که آقا ناصر از سرکار میان! یه روز این بی پدر مادر بیاد سر وقتمون!!" (حالا مطمئنم هم خودش و هم دخترش از خداشونه که یه نیم نگاهی این بیوه مرد معتاد بهشون بندازه ها!) و بین همه ی اینا حاج خانومچه بفکر فرو رفته ... دست و پا میزنه ... داره غرق میشه ... قولوپ! قولوپ! قولوپ!.... بدوئید! بدوئید! داره در میره! دددددددددددزززززززززززززززد! بگیرینش وگرنه در میره.........
0 بازخورد به 'خورجین باد پر شده از گلایه'
ارسال یک نظر