>

>

>

>

یه سیب سرخ کرم زده...

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۳:۱۱ | دیدگاه شما
دسته بندی شد در


دیشب حاج خانومینا خونه ی عکاس باشی دعوت داشتن! (پس بنا به همین دلیل پخت ته چین به تعویق افتاد!) خلاصه قرار بود چندتا از دوستای عکاس باشی هم که از شیراز اومدن بیان اونجا! خب ما هم که اخلاقای عکاس باشی رو خوب باهاش آشنا هستیم بخاطر اینکه یه آدمیه که کلن بقول خودشون خیلی رفیق بازه! (اَه که چقد از این کلمه ی رفیق بدم میاد!!!) نمیخوام زیاد برم تو حاشیه، پس مستقیم میرم سر وقت قصمون... القصه، که قبله اینکه این دوستا بیان ما یه چن شاتی بالنتینوی مروفو رفتیم بالا (میگم مروف آخه این و.ی.س.ک.ی منو یاد عقد میندازه که چقد خوردیم ازش و چه فضانوردی داشتیم ما!) آره، داشتم میگفتم، یه چن شاتی رفتیم بالا تا اینکه زنگو زدن و دوتا پسر کاملن مقول (میگم مقول ینی اینکه واقعن مشکلی نداشتن و خیلی خوب بودن!) با دو تا دختره جی جی!!! اومدن تو! من اول فک کردم خانوماشونن! اما نگو یکیشون دوس دختره یکی از پسرا بود (سولمازه!) و اون یکی دیگه (هلیاهه! که بقوله خودش هرچی میخای صداش کن! هلی! الی! ...) یکی هم از اون یکی بد ترکیبتر! و تا اومدن تو نشستن به سیگار و به مام تارف کردن و مام گفتیم اهلش نیستیم.. میخاستم بگم به حاجی پاشیم بریم گفتم عکاس باشی ناراحت میشه.. آخه از این عکاس باشی هم بعید بود که یه همچین دوستایی داشته باشه البته انصافی که پسرا بچه های بدی نبودن اما دخیا افتضااااااا! میگم افتضا ینی به معنای واقعیه کلمه! حرکات جلف و زننده و ... حالا فک کن که از شیراز بدون خونوادشون با این پسرا اومدن تهران (بقول خودشون ترون!) که برن شمال! واااااااای وصف ناپذیر بودن واقعن و تموم مدت حاج خانومچه ی ما داشت فک میکرد که خودش تو سن اونا داشته چی کا میکرده؟! (آخه هر دو متولد 67-68 بودن!) لابد تو اون موقه که حتی حاج خانومچه ابروآشم بر نمیداشت از نظر این دخیا امبُل بوده!!!! یا سر این خانوم بدبخت به کتاب و درس خوندن و دانشگا بود...

حالا میگم بازم بگین تو ایران آزادی نیس! کی گفته؟! بیا ببین بچه ها چه حالی میکنن باقلوا!!!!!!!!
راستی زمستون به ایرانو مخصوصن تهران دُباره برگشته! البته امسال که اصلا حاج خانومینا برفی نداشتن اما ماشالا هزار ماشالا صُبی برفی میومد یکی انقد!!! خیلی خوب بود همه جا مه و چش چشو نمیدید! مخصوصن سمت خونه ی حاجی اینا! اما کلن حاج خانوم تو پوست خودش نمیگنجید از فرط ذوقش در مقابل اونهمه برفو مه و کولاک! آخه حاج خانوم عاشق ایناس! انقد حال میکرد که اصلا متوجه 2 ساعتو نیم توی ترافیک موندنه بدون ضبط ماشین، نشد!!!!!

حاجی از دیشب سر درد گرفته، فک کنم بخاطر قلیونه بعد مشروب بود! حالا از صُب خونه س و حاج خانومچه هم انگار یه چیزی گم کرده... خیلی نگرانشه ... هی میره سراغ ایمیلاش میبینه از حاجی خبری نیس! میره تو اسکایپش، چراغ اسکایپش خاموشه! خیلی ناراحته...


0 بازخورد به 'یه سیب سرخ کرم زده...'

ارسال یک نظر