مسابقه ی بهترین آشپز
نمیدونم قضیه چه جوری آغاز شده که یه بحثی مثکه (مثله اینکه) پیش اومده بین حاجی و خانوم والده مبنی بر اینکه حاج خانومچه دس پختش خوبه یا سرکار علیه خاهر بانوی حاجی!؟ که یکاره این حاجی، حاج خانومچه رو انداخته اون وسط!!! که نه بابا چی خیال کردی و این حاج خانومه ما تو غذا استاده و از این صوبتا (البته اینا رو از خودم گفتما! همینجوری حدس میزنم باید این باشه مکالمشون!)
خلاصه حالا حاج خانومچه افتاده تو هچل که کی باید چی بپزه که مقبول واقع بشه از نظر هیئت ژوری! حالا شانس ما هم که یا غذاش میسوزه یا هم نپخته در میاد!
آهان اونوخ که حاجی بهش گف حاج خانومچه؟ غذا میپزی که مامان ببینه؟ اولش هول کرد و گف نه! بابا من که غذایی بلد نیستما (از این لوس بازیای همیشگیش!) هانی (سرکار علیه خاهر بانوی حاجی) یه پا آشپزه! آخه اون هر روز داره تو خونشون غذا میپزه و من سالی یه بارم دُرُس نمیکنم.. اونوخ یهو حاجی با توپی پر میگه "یه کلوم! دُرُس میکنی یا نه؟" و حاج خانوم با ترس و کمی اقتدار گف "آره بابا هرچی شوما بگین! هر وخ بخای یه غذا دُرُس میکنم که هانی چیه!؟ مامانتم دیگه غذای خودشم نپسنده و بگه فقط حاج خانوم!!!!"
راستی امروز یه سورپرایزی رو از خاطره ی فوق العاده قشنگه یکی از دوس جوناش که اتفاقن خودشم اینجا رو میخونه و الانم داره میخنده به این حرف، یاد گرفته که اگه خدا بخاد شاید امشب بره اون کار رو انجام بده (حاج خانومچه: مرسی دوس جون نازنینم که انقد تو خوب و مهربونی که به منه خنگم از این کارای رومانتیک یاد دادی! فدات بشم من!!!!!")
خب دیگه جو خیلی خودمونی شد حاج خانومم یادش رف که داش چی میگف، آهان! یادش اومد! همین مسابقهه س دیگه! بحث جدیدی نیس!
پی نوشت: راسی یادتونه که حاج خانومچه دیروز ماشین نیاورده بود؟ و هوس قدم زدن زیر بارون تو بازار تجریش رو داشت؟ همون خانومه دیروز مثه یه موشه آب کشیده ده دیقه تو بازاره ایستاده بود تا بارون بن بیاد اما مگه بارون از رو میرف؟ دیگه مجبور شد حاجی رو بکشه تا پارک وی و خودشم یه تاکسی تا اونجا بگیره که بیشتر از این خیس نشه! اما بعدش بخاطر این موضوع مجبور شد حاجی رو تا کلاسش ببره و ماشینم که بنزین نداش ببره بنزین دونی! (خودمونیما ماشینشم مثه خودش شیکم گندس! اسمش میگن خیر سرش کم مصرفه! اما مثه گاو – دور از جونش – بنزین میخوره! البته حاجی میگه خیلی خوب میسوزونه! اما نمیدونم چرا به ایشون – ماشینشونو میگما! نمیگن بفرما کنسرو کارد!!!!!!!!)
راستی گفتم ماشین یه چیزی یادم اومد! اون جمعهه یادتونه حاج خانومچه با خانوم والده و حاجیشون رفته بودن خونه ی حاجی رو ببینن!؟ موقه برگشتن سر کوچه ی حاجی اینا یه چیزی دیدن که مردن از خنده! پشت یه پراید اسمش رو نوشته بودن! "تیمور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!" حالا این زوج خوشبخت (حاجی و حاج خانومچه رو میگم!) قراره واسه ماشینشون اسم انتخاب کنن! چی؟ اصغر؟ نه بابا! طغرل؟! نه! طغرل دیگه چیه؟! یه چی بگین با مسما! (ایراد نگیرین دیکتشو نمیدونم خب!)
3 بازخورد به 'مسابقه ی بهترین آشپز'
قربونت برم من... :دی می گم حالا چی می خواین بپزین.. بیا حسابی بگردیم دنبال یه غذای خوب.. می گم اسم ماشینتونو بذارین سلحشور.. :دی یا قدرت!
راستی یه کامنت واسه پست قبلیت گذاشتم دیدی؟ در ادامه بحثمون..
سلام. من رفتم دانشگاه کلاس داشتم و تقریبا تازه برگشتم دوباره سر ِ کارم! اینجوریاس دیگه...
راستش امروز که وحید نمیاد ولی احتمالا فردا میریم فیلم بیست رو ببینیم! یه چیزی میگم بین خودمون بمونه! (احتمالا چهارشنبه یا جمعه ما میریم خونه وحیداینا مهمونیییییییییییی
هورااااااااااااااااااااااااا)
ارسال یک نظر