>

>

>

>

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۲۳:۳۰ | 10 دیدگاه
دسته بندی شد در


مهرم آزاد! جونم حلال!
خب دیروز حاج خانومچه در حالیکه حاجی فرسنگها دورتر ازش، در خابِ نازی بسر میبرد از اداره راهیِ میرداماد شد برای پیک آپِ (ببین چه خارجی شد!) دوس جونش "مرمرو" برای رفتن به منزلِ "فرفری"! خلاصه رفتن شاخه نباتو دو جعبه شیرنی گرفتنو رفتن اونجا! خاهرِ فرفری هم تازه مماخشو عمل کرده بودو همش در حالِ غشو ضعف بود! حاج خانومچه با اینکه بینیِ خوش فرمی نداره و یه روزی آرزو داش که مماخشو عمل کنه اما بعد از عملِ مماخِ خانومِ دیزاینر (همون خاهر زاده کنهه رو میگم دیگه!) دیگه از سرش این فکرو بیرون آورد! ینی آدم به غلط کردن میوفته و میگه قُربونِ هر چی دماخِ عقابیِ برم بابا! خلاصه دیروزم دوباره همین مشکلُ تو خونه ی فرفری اینا داش! هزار بار خاس بگه "آخه واسِ چی عمل کردی؟!" بعد با خودش گُف آخه به تو چه؟ مگه تو فوضولی؟ ها؟! خلاصه دیگه بی خیال شد! بعدشم که مامانِ مرمرو هم تا شنید حاج خانومچه اونجاس پاشد اومدو دیگه خوبه که حاج خانومچه لپ تابش همراش بودو دیگه همه رو گذاش سرِکار با دیدنِ عکساو فیلمایِ عقدشون! خب آخه مرمرو و فرفری از روزِ عقد هنوز حاج خانومچه رو ندیده بودن که بخان ببینن عکساشو! خلاصه دیگه انقد از این حاج خانومچه تَریف کردن که حد نداش! "وای چقد لاغر شدی!" "وای چقد ناز شدی!" "وای چقد اِل!" "وای چقد بِل" بعدشم که یکم زدن تو سرو کولِ همو تو این فاصله هم حاجی (که دلش حسابی واسه صدای حاج خانومچه تنگ میشد) تُن تُن زنگ میزد رو گوشیِ حاج خانومچه که "ببین! ببین رفتی پیشِ دوستات دیگه منو یادت رف! ببین منو به مرمرو فوروختی!" و از این صوبتا و حاج خانومچه هم این پا و اون پا میکرد که دیگه پاشه بره بیرون تا بتونه یه دلِ سیر قُربون صدقه ی شووَرِش بره! (آخه بچه خیلی حجب و حیا داره و خیلی پُر رو نیس که بخاد جولوی اونا پشتِ تیلیفون قربون صدقه ی شوورش بره دیگه!) بعدشم که تا خونه برسن یه عالمه حاج خانومچه و حاجی باهم حرف زدن تیلیفونیو بعدم حاجی قرار بود با خان داداشِ حاج خانوم برن رستورانِ هتل غذا بُخورنو بعدشم برن حرم زیارت! (دیگه حاجی از این لحظه به بعد تبدیل میشود به "مَشَدی حاجی!") اونوخ حاج خانومچه که رسید خونه، بعد از استحمام، نشس دو تا اپیزودِ توئِنی فور (24) رو دید بعدم هر چی سعی کرد موبایلِ حاجی رو نتونس بگیره واسش اس مس زد که: "چن دیقَس که دارم میگیرمت اما در دسترس نمیباشی سَروَر (نخونیش یه وخ سِروِر که ناراحت میشم به جونه آبجی!) خو (مخففه خوبه دیگه!) اصلن به تو چه من دارم توئنی فور میبینم فک کنم داری زیارت میکنی" پُش بندشم ورداش یه اس مس زد که: "راستی این اس مسو از طرفِ قلبِ من واسه امام رضا بگو: ای که خاسته های همه رو ادا میکنی، راستش تا حالا ازت چیزی نخاسته بودم، اما الان یه خاسته ی بزرگ دارم: میخام ازت که منو حاجیم تا وختی زنده هستیم، همینجوری عاشقِ هم و صادقانه و سلامت در کنار هم زندگی کنیم"
راستش از شوما چه پنهون که صوبی توی اتوبان، حاج خانومچه یوهو دید که یه قاصدکِ کوچولو نشسته روی صندلی کناریشو داره نگاش میکنه.. یکم از سرعتش کم کرد و اومد تو لاینِ وسط، بعد آروم قاصدک کوچولو رو برداشتو زیرِ گوشش آروم یه حرفی رو زد و بعدم آروم بوسش کردو ازش خاس که مستقیم بره پیشِ حاجی..
پی نوشتِ اول: دیروز یکی از دوستانمون به صورتِ عملی و شوهودی بعد از آپ کردنشون غیب شدن رفتن یوهو! بعدم هی توی یه محیطِ کاملن فلسفی و کامپیوترایزد از زندگیشون هی غر زدن هی غر زدن به جونِ اون الاهه ی بیچاره! (آخه یکی نیس به این ورپریده بگه بابا! اون دخمله هنوز هیچی حالیش نیس خب! مگه به خرجش میرف آخه! کم مونده بود همه ی کاسه کوزه رو سرِ حاج خانومِ بیچاره بشکنه!) بفرست اون صلوات قشنگه رووووووووووووووووو.. (خداییش فرستادی؟)
پی نوشت دوم: بعضی ها هم که سالی ماهی یه بار یه پست میدنو انقد آن لاین نمیمونن که ببینن بقیه براشون همون لحظه کامنت میذارن (حالا اومدنو سر زدن به وبلاگای دیگه که خیرِ سرشون!!)
پی نوشت سوم: بعضی از دوستان هم که تشتِ رسواییشون بر زمین ریخت دیروز، مشخص شد که به پیریِ زود رس مبتلا گشته ان و الکی میگن "خسته ام!" (آخه نه! شوما بگین! آدم که چاروز دیگه که عروسیشه خستگی میدونه چیه؟ نه والا! اصلن بیچاره اون پسرک که کمرش درد میکنه و از این پیرِ زن درخاست میکنه دو ساعتی پیشش بمونه! دِهه! ینی چی آخه!؟ اصلن چه منی داره والا؟! اصلن رباب شدی واسه چی؟ شوورت گف بمون ینی بمون! اگه گف برو ینی برو! زن باید فرمانبردار باشه اصلیاتش!) بعدشم میان بعد از اصرار و التماس و تشویقِ چندی از دوستان در کامنت دونیشون بر میدارن یه چار خط مینویسن بدونِ هیچ ایموشِنی چیزی و ول میکنن میرن و میگن "خسته ام!".
پی نوشت چارم: والا اون ستاد انتخاباتیه بود که بعضی از این بچه سوسولای بالا شهری واس خاطرِ این حاج خانومچه ترتیب داده بودن! اصرار به حفظِ نامِ شریفه شون دارن! خب مام چیکار میتونیم بُکنیم دیگه؟! مجبوریم بسازیم با این جماعت تا همچی که خرمون از پل رد شد و دیگه باهاشون کاری نداشتیم (ینی بعد از انتخابات!) از اون به بعد "سکینه" صداش کنیم!

پی نوشتِ (قول میدم آخریش باشه!): (از زبونِ حاج خانومچه!) خدااا! میشه زود چشامو بذارم رو هم تا فردا شب بشه و حاجی برگرده؟ آخه خیلی دلم واسش تنگ شده!

(حالا هم که حاجی زنگ زده - در راستای زنگ نزدنِ حاج خانومچه بهش میگه: فردا شب بد از فورودگا ساعت نه و نیم بیا دمِ محضر! مهرم آزاد! جونم حلال! چرا به من زنگ نمیزنی خببببببب؟) 


10 بازخورد به ' '
گلدونه گفت...

من غیب نشدم!! بابا کلاااااااس داشتم! الانم اینترنتم خیلی کنده...

راستی دیشب وحیدو کشوندم خونمون و همه چی رو بهش گفتم.البته به اصرار خودش وگرنه که شاید نمی گفتم.. یعنی نمی تونستم بگم! خب؟ چیه؟ قول داده بودم تا حاجی رو ندیدی منم وحیدو نبینم؟ آخه تو پریشب با حاجی بودی منم به تلافیش دیروز وحیدمو دیدم...

گلدونه گفت...

واس خاطر همون ناراحتی ای که بهت گفتم و قرار شد بهش یه جوری بفهمونم دیگه! دیشب گفتم اومد خونمون و حرف زدیم حل شد رفت...

گلدونه گفت...

آزی باورت نمیشه! میاد بی خودی میشینه کنارمون!! خیلی دوستش دارما ولی کفرم درمیاد خب...

ولی بی خیال.همین که وحید پیشمه و دیگه مجبور نیستیم تو مترو باکلی خستگی همو ببینیم خودش دنیا دنیا و هفت آسمون ارزش داره...

پیتی گفت...

یعنی دست به خاک سیاه بزنی درو گوهر بشه الهی که اینقدر مهربون با مزه ای! قربونت برم من.. بوووووووووووووس!

سانیا گفت...

سلامی به بلندای اورست به حاج خانومچه خودمممممممممممممممممممممممممم (آیکون سانی در حالی که تو کوچه های جواتیه دنبال آزی می ره و راه به راه نگاهای عشقولانه بهش می کنه و از خوشحالی مثل تارزان جیغ می کشه و می گه کاندیدا کاندیدا خدا نگه دار تو بمیرد بمیرد دشمن خونخوار تو )
آزی همون سانی خوبه دیگه دیشب که گفتم چه خاصیتی داره اسمم تو ستاد انتخاباتیت
قبول نمی کنی که .ببین الان تو هی باید نشون بدی همه می خوانت بالاشهری پایین شهری وسط شهری خارج کشور
بعد بری رو سن و بگی (آیکون آزی در حالی که به افق خیره شده و یه انگشتش گوشه سرشه و یه عشوه می یاد و می گه همه ایران سرااااااااااااااااااااااااااااااااااااای من است .

سانیا گفت...

راستی نانا رو هم بیارم تو ستادت ؟
به نظرت چه کاری از دستش بر میاد ؟
البته اگه امروز زنده بیرون اومدا

سانیا گفت...

سلام ببخشید عزیزم نگرانت کردم نوشتم که چی شده
قربونت برم

گلدونه گفت...

خانومی، کجا رفتی؟ از جی میل رفتی بیرون چرا؟ کلی حرف داشتما!

خوبی؟ نکنه داری گریه میکنی؟ یا حاجی زودتر اومده؟ هان؟

سانیا گفت...

سلام عشقم
خوبی؟
خوابی ؟
ایشالله که خواب نوشین داشته باشی
قربونت برم ببخشید که نگرانت کردم
نمی دونی دنیا یهو فرو ریخت برام انگار
به خدا به هیچ کاریم نتونستم برسم بس که مردم
آزی کامنتای تو حالم رو خوب می کنه
شاید خودت ندونی که چه قدر به همدلی و مهربونی نیاز دارم این روزا
آزی نکته بینی هات تو هر پست حالم رو جا میاره
وقتی می بینم خط به خطش رو مثل یه دوست دلسوز می خونی و نظر میدی جون می گیرم
آزی دوستت دارم
آزی عشق می خوام برات تا ابد
بوووووووووووووس

پیتی گفت...

سلام آزی عزیزم... خوبی؟ می بینم امروز روز وصاله و تو کم پیدایی!!!! کلک بگو ببینم امشب برنامه ات چیه؟ من دنبال یه سورپرایز جدیدم... هلپ می پلیز!

ارسال یک نظر