>

>

>

>

Best Weekend

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۲۱:۵۰ | 20 دیدگاه
دسته بندی شد در


پنشمبه غروبیه حاجی و حاج خانومچهه خودشونو زور چپون کردن که با خونواده ی مانا و سیا (همون دوستای سکه جم کنه حاجی دیگه!) برن خونه ی یکعدد دوست جناب سیا! خوب شد که حاج خانومچهه احساس زنیت کرد و بلخره دومن پوشید که چه بسا تا شب خودشو مانا (که بواسطه ی حاج خانومچه اونم دومن پوشید) از این مسله خوشال بودن.. آخه رفتن دیدن بابا مهمونیه اونم خفن! (نه خیلی خفنا! ولی مهمونی بودو همه با لباسای خاصی اومده بودنو اگه این دوتا با همین شلوار جینای همیشگیشون میرفتن خیلی ضایه بود!)
اول بگم که مانااینا خونشونو عوض کرده بودن و حاجی و حاج خانومچهه اصن از خونشون خوششون نیومد! درسته دو خابه بود و بزرگتر از خونه قبلیه ولی مسخره بود آخه آشپزخونه تو دل پذیرایی بود! ینی اصن این آشپزخونهه جدا نشده بود و خونشونم بهم ریخته بودو همش حاج خانومچهه مثه این زنای فوضول ایش و ویش میکرد (که به حاجی یه جوری بفهمونه که ببین من چقد تمیزمو بقیه ی زنا...)
خلاصه حاج خانومچه و مانا جونش از اول مهمونی تا نیم ساعته اولو واسه خودشون همش حرف از رفتن به آلمانو برزیلو آفریقای جونوبی زدن! حالا یکی میخاس اون وسط بهشون بگه شوما که تا حالا تا شابدول عظیمم نرفتین بیاین به یکی از اینا رضایت بدین دیگه.... بدشم که بلخره حاجی اینا دس از سر نوشیدن مسکرات برداشتنو (البته دور از جون اصن فک نکنین یه وخ این حاج خانومچهه و مانا جونش از این امر مستثنا بودنا! نه! گلاب به روتون تا خرخره خوردنو همینجوریشون که مغزشون تطیل بود دیگه از کارم افتاد با این شاتای آخر!)
بدشم که خدا بده برکت با این آ.ه.ن.گ.ا.ی س.ا.س.ی م.ا.ن.ک.ن که بخدا چه میکنه و آدم دلش میخاد امشبه صوب نشه بخدا! فقط همینو میخاااااااااااااام! (به یاد عمو نیمای عزیزم!) دیگه همه پریدن وسطو دِ برقص! نیس این پنشمبه صوبیه هم حاج خانومچه کلن هوس رقص کرده بود اونم از نوع بندریش دیگه رف وسط حالا مگه بشین بود این دختر! ماشالا به جونش که کمم نمیوورد و خلاصه با هر آهنگی زن و شووَر (حاج خانومچهه و حاجی رو میگما!) رقصیدن! (حالا یکی نبود بگه شوما کی هستین اینجا؟ نه صاب خونه رو میشناسین نه موضوعه مهمونی رو میدونین! فقط میخورینو میرقصینا!) اما از شوما چه پنهون که کلی با صاب خونهه و خاهرش (که یه دختره چاق که تصادفن هم، هم دانشگایی حاج خانومچه درومد و خیلیم باحالو مهربون بود) کلی عیاق شدن این زوج! (و کلن جای جی تن خالی بود که چه عکسایی میشد گرف اونشب!)
بد از دو سه ساعت قر دادن و هنر نمایی یک عدد دختر به قوله خودش ترشیده و منتظر شوور که بازم بقول خودشون جواتی میرقصید دیگه شام خوردنو بدم یه گیتارو بدم همگی به سمت خونه...
جمعه هم از صوبش خبری نبود تا شب که اولن حاج خانومچه کلی کدبانو شده بودو یه پولو یه فسنجونی دُرُس کرد که بیا و ببین و شب یه خبرای خوبی واسه حاجی شد... یه سورپریز در حد پروردگار دو عالم که از طرف حاج خانومچهه واسه حاجی ترتیب داده شده بودو بقول حاجی یه شبه استثنائی بود.. خیلی همه چیز عالی بود و دیگه همین دیگه! به جونه شوما نباشه به جونه همین اصغر قصابه محلمون که هیچی رو از قلم ننداختم به مولا!
آهان دیشبم یه عالمه با حاجی نشستن دوتایی یه سری از قسمتای این گوسفنده رو دیدن که خیلی باحال بود، حالا حاج خانومچهه از دیشب گیر داده که من یدونه از این تیمیا میخام که میخام!


20 بازخورد به 'Best Weekend'
گلدونه گفت...

به به...
عجب ویک اِند توپی!! ولی عمرا به پای ما برسه... بلللللللللللله!!

گلدونه گفت...

راستی ما چرا هنوز همدیگه رو لینک نکردیم؟ (من لینکت کردم)

در مورد پیشنهاد 5شنبه هم اینو بدون من و وحید حسابی خسیس تشریف داریم.. مفت مفت پیشنهاد بده بینیم بابا!

پیتی گفت...

عزیزم خوبی؟ می بینم خیلی بهت خوش گذشته و سورپرایزو به سرانجام رسوندی آره؟؟؟؟

سانیا گفت...

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به خانوم خانوما.بسی خوشحال گشتیم دیدیم به این گل اندام کلی خوش گذشته .این صهمیه بندری رو تموم نکنیا تو عروسی من قراره خرجش کنی.
به به فسنجون گفتی و کردی کبابم.من عاشق دلشکسته فسنجونم.دلم خواست به خدا.(آیکون گریه شدید)
خوش به حال این حاجی با این نازنازی ما که کدبانو و هنرمند در همه زمینه ها می باشد.دست دست بوس بوس
قربونت بره همین سانیا

پیتی گفت...

ای دیوانه! شکل سورپرایزو خودت تغییر دادی آره؟ :)))))) ای آدمای عجول! :))))

سانیا گفت...

خانومی چیز بدی گفتم ناراحت شدی؟؟؟؟؟؟؟

عطر برنج گفت...

وایییییییییییی! من که مردم تا نظر گذاشتم!!! حاجیه خانوم جون! اون ترشیدهه جریانش چی بود؟؟ نکنه خواور شوور من بید؟؟ هاین؟؟ خوش می گذره دیگه!! نههههههههههههه!!؟؟؟ عکسای تاترو که رفتیم دیشب 2 شنبه یا 3 شنبه می زارم تو وبلاگ.

پیتی گفت...

کجایی حاج خانوم!؟؟؟؟ معلومه حسابی داری پول حلال در میاری ها!

سانیا گفت...

وااااااااااااااااااااااای خانومی کجایی از صبح؟دلم تنگ شده برات .خیلی سرت شلوغ بود عزیزم؟
مرسی که انفده تو ماهی.خدایا مرسی که خانومی رو آفریدی.

پیتی گفت...

به به حاج خانوم! مامانم امروز ساعت 2 بلیط داشت.. اگه خدا بخواد عصری می رسه.. (آیکون رقص تند جواتی)
ممو راست می گه این کامنت گذاشتن واسه تو چه سخته!

سانیا گفت...

خانومی عکس کتابو دانلود کردم و توضیحاتشم نوشتم قربونت برم

سانیا گفت...

عکس و توضیح دادم در مورد کتاب ناز من

پیتی گفت...

خانوم جان فکرکنم به خاطر بلاگاسپات بلا گرفته باشه.. هر کامنتیو باید دوبار بزنیم تا سند بشه دفعه اول همیشه می گه درخواست شما انجام نشد و بعد هم هی باید بری تو لیست انتخاب نمایه(!!!!)نام و آدرس اینترنتی رو انتخاب کنیم و اوووووووووو... :))))
....گشاد و آب هندونه! :دی :دی
آخر هفته خبر خاصی نبود.. پنجشنبه شب پسرک پیشم بود تا ظهر جمعه..(خودتو مسخره کن، نیشتم ببند) ظهر رفت جایی کار داشت.. عصر هم قرار بود بریم بیرون که قربون هوا برم با اون ترنمات بهاری..
خلاصه خبر خاصی نبود.. متن اس ام اس آخر شبمونم که گذاشتم تو پست امروز.. حالا این هفته که مامانم بیاد فکر کنم کلی کار داریم اگه خدا بخواد.. بوووس!

پیتی گفت...

ای نامرد! تو که بیشتر بهت خوش گذشته

سانیا گفت...

وای خانومی آخ جون غذای دستپخت تو نه عزیزم هنوز برنگشتم کلی هم کار ریخته سرم.
جلسه بعدی نانا 3 شنبه 4 شنبس.دعا براش جیییییییییییییگرم.بووووووووووووووس.دلم تنگ می شه برات تا فردا.بووووووس

پیتی گفت...

فکر کن که پسرک از خیر شیرینی اونم خونگی بگذره!(آیکون خنده موذیانه!)

پیتی گفت...

ای خدای بزررررررررررررگ! داغ دلمو یعنی تازه کردی اونم چه جور! 10 تا قطاب خورده با یه عالمه آجیل با یه بشقاب پر سوپ و دو تا اسنک تازه می گم چرا دیگه نمی خوری می گه آخه شکمم بزرگ شده یه مدتیه کم می خورم!!!!! ( پیتی در حال کندن موهاش!!!) ولی صحنه رو خوب تصور کردی اما دوتا اشتباه داشتی! 1- اینکه من یه اتاق انفرادی دارم تو شرکت و کسی نیست که بخوام یواشکی قطاب بخورم 2- اصلا امروز قطاب نیاوردم.. مامانم که دیروز یه ظرف گنده پرکرد داد دامادعزیزش ببره سره کار..(پسرک پررو، تازه واسه من زبونم در میاره) بقیه اشم گذاشت تو یخچال برای وقتی که خانواده پسرک . عمه هام بخوان بیان دیدنمون.. (خدا شانس بده) به من فقط بوی قطاب رسیده و یه عالمه چاقی که حسرت شیرینی ها رو دلم مونده.. ای خدا...

پیتی گفت...

کجایی حاج خانوم؟
سرو صدات نیست؟ پست جدیدم که ننوشتی!( آیکون من وقتی به آزی مشکوکم! چه لوس)

پیتی گفت...

بی صبرانه منتظریم.. راستی بیا فکر کنیم یه ایده جدید بدیم دیگه بابا! برای حاجی و پسرک! این بار دیگه نوبت توئه ها

گلدونه گفت...

سلااااااااااااااااااااااام
راستش دلم میگیره ولی سعی می کنم دیگه در حد گریه غصه ام نگیره...

خوبی؟ تازه از کلاس اومدم... کلی کاااااااااااار دارم!!:(

ارسال یک نظر