اندر مصائبه کارته سوخت
ارسال شده توسط
حاج خانومچه
|
در
۲:۵۷
|
17 دیدگاه
دسته بندی شد در
خانوم والده حاجی
زنانه ها
راستش یه چن وختیه که حاج خانومچهه وختی از خاب پا میشه
زیاد حوصله ی به دکو پوزش رسیدنو نداره ینی ماشالاه به جونش که خیلی اعتماد به نفس تشریف داره این روزا
و همینجوری بی آرایش میاد از خونه بیرون! نشون به اون نشون که دیروزیه وختی داش میرف تنهایی خونه ی خانوم والده ی حاجی (آره میدونم شاخ دَرُوردین!
اما تنهایی میرف! حالا میگم چرا!) حالا همین قیافه ی بی آرایشو صوبا تصور کنین که یه عالمه پفم کرده و خلاصه به زور چشاش باز میشه... 
همین صوبیه وختی حاج خانومچهه داش رانندگی میکردا
که یوهو جناب حاجی برگشته بهش میگه: "حاج خانومچه ی من؟!"
میدونی با اینکه قیافت یه عالمگی پوفالوده سا
"اما برای من شبیه گله پنبه دونه یی" و حاج خانومچه پشت فرمون با اون خر نازای همیشگیش 
آهان از ذوق مرگ شدنش بگم که کلی صوبیه حاجی از دستش خندید!
آخ که این دختر چقد خنگ تشریف داره! حاجی میخاس حاج خانومچه رو سورپرایز کنه اما بس که این دختر فوضوله نذاش عملی بشه و انقد سئوال پیچ کرد تا حاجیه بیچاره لب به سخن گوشودو گف که قراره از این به بعد یکمی بیشتر پولدار بشیم! تا دو ساعت حاج خانومچه نفهمید قضیه رو و مثه مونگولا فقط جولوشو نیگا میکرد و هی با خودش فک میکرد که این پولی که این میگه که انقدری نیس که من بخاطرش بخام خوشحالی در کنم از خودم که
خلاصه تا اینکه یوهو دوزاریش افتاد و زد زیر خنده
بعدم به حاجی ماجرای خنگیشو گف ..
دیگه دوتایی صوبیه تو ماشین انقد خندیدن که نگووووووووووو ... بعدم گیر داد به حاجی که واییییییییی من مانتو میخام، کفش میخام، شلوار میخام... اون بیچاره حاجیه هم مجبوری میگف چشم خانوم چشم 
آهان! یادم اومد دیروزیه حاج خانومچه چراغه بنزینش روشن شده بود،
گفته بودم که این ماشین خیر سرش زیاد میخوره!
خلاصه حاجی هم گف بره از خانوم والدش کارته سوخته ایشونو بگیره! این شد که حاج خانومچه شالو کلاه کردو رف سمت خونه ی حاج اینا!
راستش اولش قرار نبود بره بالا اما دید خانوم والده تازه از خرید اومدن
و خسته و کوفته تشریف دارن توی پارکینگ با یه عالمه بار! دید اگه نره کمکش زشته و اونم گناه داره دیگه (از این حسایی که دیدین یوهو میاد سراغه آدم!؟)
دیگه رفتو چادرو بست دور کمرشو هندونه و پرتاغالو چن تا چیز دیگه رو گرف تو دستشو برد بالا
(جهته چندی خود شیرینی!) بعدشم که رف نشس بالا با خانوم والده و سرکار علیه خاهر حاجی، هانی خانوم دِ به غیبت!
اَه که چه دله پُری از خاستگار داشتنو (آخه خانوم والده ی حاجی اینا مثه همه ی مادرای دیگه عاشقه شوهر دادنه هانیه! حالا بماند که خود هانی هم بدش نمیاد همچین)
بعدشم که از اینکه پارسال یه خاستگار اومده بود خونشونو عمو نیما و باباشون نذاشته بودن حتا حرف بزنن و پسره رو پرونده بودن! (حالا جالبیه قضیه رو داشته باشین!) حاج خانومچه از تمومه جریان کامل خبر داشت از قبل ینی همون موقع که اومده بودن خاستگاری این بانو
میدونس جریانو اما از ذاته بدش که گف یوهو برگشت گفت "اِه!؟ نمیدونستم!!!!"
راس میگی؟؟؟؟ 
خلاصه اون مادر دختر هم شورو کردن به تعریف کردنو حاج خانومچه میدونس که همه ی زنا اینو دوس دارن!
(بس که این دختر بد ذاته به مولا!)
خلاصه اونام شورو کردن که آره این نیماهه هست! همین نیماهه مخلافت کرد! حالا حاج خانومچه که تا دیروز داش سنگه این عمو نیماهه رو به سینه میزد یوهو رنگ عوض کردو اونوری شد بدذاااااااااااااات! شد یه پا آنتی عمو نیماهه 
بعدم سریع حرفو عوض کردن به خونه داری و حاج خانومچه هم که منتظره فرصته رو کردنه توانائی هاشون بودن،
گفتن که جمعه ییه یه فسنجون پختنو
دیگه اونام کف کرده بودن از این همه هنری که از این انگشتای حاج خانومچه فوران کرده 
بعدشم که یه آشی این خانوم والده پخته بودن و حاج خانومچه ی کوپُل هم که دسته رد به سینه ی هیچ غذایی ماشالا به جونش نمیزنه که
دوتا بشقاب خوردو خورد..
بعدم که وختی حاجی اومد باهم رفتن بنزین زدنو بعدم برگش خونه! اونوخ تو ماشینم واسه خود شیرینی به حاجی گف که سه ساعت نشسته خونشونو کلی خود شیرینی کرد دیگه
راسی منتظره بی صبرانه ی دیدن لاست هستش (امشب




همین صوبیه وختی حاج خانومچهه داش رانندگی میکردا




آهان از ذوق مرگ شدنش بگم که کلی صوبیه حاجی از دستش خندید!






آهان! یادم اومد دیروزیه حاج خانومچه چراغه بنزینش روشن شده بود،












خلاصه اون مادر دختر هم شورو کردن به تعریف کردنو حاج خانومچه میدونس که همه ی زنا اینو دوس دارن!



بعدم سریع حرفو عوض کردن به خونه داری و حاج خانومچه هم که منتظره فرصته رو کردنه توانائی هاشون بودن،



بعدشم که یه آشی این خانوم والده پخته بودن و حاج خانومچه ی کوپُل هم که دسته رد به سینه ی هیچ غذایی ماشالا به جونش نمیزنه که

بعدم که وختی حاجی اومد باهم رفتن بنزین زدنو بعدم برگش خونه! اونوخ تو ماشینم واسه خود شیرینی به حاجی گف که سه ساعت نشسته خونشونو کلی خود شیرینی کرد دیگه

ایشالا حاجی بیاره ببینیم!) 

پی نوشت: راستی رفقا بلخره دهنه لقه این حاج خانومچه کار دستمون دادو لو رفتیم اینجا! حاجی اومد اینجا رو خوند! یه نظرم به عنوانه ناشناس تو همین پست داده (آخه بچه امروز خیلی بیزی تشریف دارن فقط چن خط نوشتن برامون!)
17 بازخورد به 'اندر مصائبه کارته سوخت'
خدا خفت نکنه با این آیکونهای با مزه ای که استفاده میکنی.. می گم آزی من که نفهمیدم ماجرای پولدارشدن بیشتر چی بود؟؟؟ رازه؟؟؟ (آیکون پیتی خنگ!!!)
می بینم هر شب لاستو بهانه می کنید و می شینید ور دل هم و.... ای بی حیا!
الهی من قربونه یک عدد خانومه همسر برم که اینقدر شیطونه...
تازشم کلی فانی تشریف داره،با اون شکلای با مزش
کلی هم انرژی داره...
تازه هم روح زنگیه یک عدد آقای شوهر هستش...
بوس تو جونت بیاد همسری
سلام سلام...
به به..ببین کی اینجاست؟ حاجی سر زده به اینجا؟
راستی وحید آقای ما که خیلی سفید تشریف داره پس بده بیاد شیرینی رو !!
وای چه رمانتیکه این حاجی! بلا دور باشه از جونش الهی... خوشبخت باشید کفترا!
جمعه پیشم بود دیگه!! این هفته هم دوتا امتحان داره یه کم بی خبرم ازش...
راستی وقتی بهش گفتم آدرس وبلاگشو دادم به دوتا از دوستام گفت دعوات نمی کنم ولی صدتا از سکه های مهریه پرید!! :(
میگه این جوری ادامه بدی سر سفره عقد یه چیزی هم بهم بدهکاری!!!
مهریه ام 500تا بود دیگه! تو چندتا پست قبل تر نوشته بودما!!
بابا تو نقد گرفتی خیالت راحته اما ما چی؟ هان؟ فقط اسمشه.. البته اگه "گلدونه" ست که می گیره از شوورش ;)
آره این وحید خان ِ ما خیلی شوخ تشریف داره...
حسابدار نیست ولی اصلیتش مال جائیه که اصفهان و اصفهانی رو میذارن تو جیب بغل!!!!
هی دست ابالفضل نکن!! باید از یه راه دیگه موضوع رو حل کنی...
همون قوای زنانه و اینا...می دونی که؟(چشمک آیکن شیطنت)
حالا بگو چجور نقد بگیرم؟
من بچه ام؟ :((((((((((
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام بر خانومی.لو رفتی خانومی.:)
من که امروز نبودم اما این پستای خوشگل تو که امروز و دیروز نداره نازنیییییییییییییییییییییییین.
باباسیاست بابا درایت بابا هوش
خوش به حالت حاجی کجا می خواستی این همه کمالات رو یه جا پیدا کنی .
خانومی دستت درد نکنه به خدا برگشتم عین جنازه بودم.کامنتاتو خوندم جون گرفتم.هر چی می خوای خدا بهت بده .
راستی سردردت خوب شد آزی جون؟
فدات بشم منننننننننننننننننننننننننننننن.
سلام عشق.شبه اما من اومدم سلام فردا صبحم رو حالا کنم.گل ناز الان نمی دونم خوابی یا نه اما ماه مهربون امیدوارم راحت و شاد و سالم باشی.تو و خانوادت.
خوب بخوابی گلم
و صبحت به خیر خانوم خوب
سلام حاجی خانومی، چرا دمقی؟ راستش این پست رو خیلی وقته میخوام بنویسم هی نمی شد...
شاید باید امروز هم این جوری بگذره دیگه..نه؟
خب هر تغییری که فکر میکنی باید بدی زود بده
!
شاید بهتر باشه مرخصی بگیری عصری واسه خودت یه کم خوش بگذرونی...
والا راستش وحید این هفته دوتا امتحان داره و پروژه هم باید تحویل بده. نمی دونم میریم بیرون یانه! هرچند خیلی خیلی خیلی دوست دارم مثلا بریم گلابدره یا اصلا جاده چالوس یا توچالی جایی...
شاید بگم وحید بیاد خونمون... شایدم اگه اون نیومد با خواهرم بریم یه کم بگردیم...
نمیدونم ولی سعی میکنم از روزم استفاده کنم چون می دونم روزهای سختی در پیش دارم و باید یه کم روحیه ام عوض بشه...
عزیزم تو هم به خودت استراحت بده تا حالت بیاد سرجاش
آزی؟ سلام!چی شده؟ دمقی؟ :((((( (آیکون گریه شدید در حد مرگ!)
از دوری منه؟ بدو بیا من آپم!
آزی جونم ببخشید دیر پابلیش کردم نظرتو.. آخه می دونی داشتم کنعان می دیدم.. عجب نون حلالی در میارم من! به به! واییییییییی خدا من خیلی جوادم اگه بخوام با فروتن ازدواج کنم؟؟؟ ای خدا! خیلی نقش عاشقای بدبختو خوب بازی می کنه.. (آیکون پیتی در حال مویه!!) می گم راستی اون تی شرتو اینا رو به عنوان سوغاتی نمی دیم به پسرک به عنوان هدیه عیده.. آخه پسرک از عید مامی رو ندیده.. بنابراین لو هم بدی مهم نیست.. :دی راستی آزی عکس گلتو می تونی به ایمیلم بفرستی؟ ایمیلو برات تو یه کامنت دیگه می ذارم تائید نکن.. راستش من اصلا از این آرایشهای غلیظ متنفرم..این آرایشگاهی که دیدیم خیلی ساده و اروپایی درست می کنه.. خوبه کارش.. قربونت برم..
آزی راستیتشو بخوای منم کنعانو دانلود کردم.. روم نشد بگم وگرنه هیچکس دیگه خونمون نمی یاد همه می گن اینا حروم خورن! :دی
check your email honey
کجایی فلفل؟ کوش پست جدیدت؟
ارسال یک نظر