یادواره های قدیمی...
ارسال شده توسط
حاج خانومچه
|
در
۴:۲۲
|
16 دیدگاه
راستش امروز حرف خاصی ندارم و یه یادنومه یی میخام واسه حاجی بنویسم! اسمشم میذارم یادواره ی روزهای آفتابی و برفیمون...
پی نوشت: میدونم الان رفقا با خودتون میگین که بابا پی نوشت بی سواد ماله آخره پسته و این صوبتا اما خب من دوس دارم اوله پست این "پی نوشت" رو بذارم! بابا چاردیواری اختیاری!
میخاستم از اون رفقای گلم
که همش و هر لحظه میان اینجا و بهم سر میزنن تشکر کنم و بگم مرسی! اما در پاسخ به اون دوسته عزیز (اشاره به پیتی جونم!)
که طی کامنتی کوتاه منو به "فلفل" خطاب کرده بودن، باید عرض کنم عزیزم مگه من تند و بدخوئم که بهم میگی فلفل؟
تازشم اگه کنایه به اون ضرب المثله فلفلو ریزیش داری که میدونی که من همچی ریزه هم نیستم خاهر!
اگه هم که میخای بگی شیطونم باید بگم من "آتــــــــــــــــــــــــــیشم!" (اشاره به فیلمه دلداده که همین چن وخ پیشا از نت مبارک دانلود کردمو این فیلمه چرندو دیدم! اما ببینینش خیلی باحاله یاروئه وختی میگه "آتـــــــیش!" ینی داره ابرازه علاقه میکنه ها!) 
پس لطفن از این به بعد برای صدا کردنه بنده از قبل هماهنگی بعمل آورده تا دچار این ابهاماته روحی جسمی روانی نشویم همگی!
راجه به اون دوستمم که خیلی خیلی نگرانه کودکانه بی سرپرستو زنانه بدبخ بیچاره س باس بگم که بابا بیخیاله گربه! همین دو روزو عشق س! خب که چی؟ ناراحته این آدما باشی و نباشی زندگی میگذره خاهر! پس بیا بیخیال باشیم و زندگیه آرومو بی دردسر خودمونو کِیف کنیم خاهر. (تورو خدا فک نکنین حاج خانومچه آدمه لا ابالی ییه ها!
نه بابا ماشالا به جونش که خیلی هم به اطرافش توجه داره، نشون به اون نشونی که همین چن وخ پیشا دو ساعت پشته چراغ قرمز که خیلی وخ بود سبز شده بود داش به یه دختری که فال میفروخت نیگا میکرد و اشک میریخ.. (اونوخ فک میکنین تو ماشینش چی داش گوش میکرد تو اون لحظه؟ "آخه ساسی با تو خیلی هپیه (Happy ی خودمونو میگه ها) و بیته بعدیش میگه: محلم نمیذاره به بقیه!" (میدونم یکمی این آهنگ با این صحنه تناقصه دیداری داش اما از یه جهاتی هر دوتاشون نوستالژیک بودن...)
بعدن نوشتی که قرار بود اول بشه اما ترسیدم که اینا از ذهنم بپره واسه همین اونا رو اول نوشتم..
امروز حاج خانومچه تو یه حاله خودش بود بچه! یاد اون قدیم ندیم افتاده بود که طی یه عملیاته چیریکی با حاجی، مامانشینا رو، کله ی سحر روزای جمعه میپیچوند و هر هفته با حاجی میرفتن جاده چالوس صفا.. وای هرگز یادش نمیره که چه لذتی داش وختی با حاجی قبلش رفتن چادر مسافرتی خریدن .. یادته حاجی؟؟ ماشینو گذاشتیم تو پارکینگه میردامادو با مترو رفتیم بازار چادر فروشا!
(حالا گیر ندیدن اسمه منطقش یادم نیس خب!) بعدم یادته چقد خندیدیم سر اینکه چادر چن نفره بگیریم؟ اَاَاَه یادته چقدر اون روزا به فکر آینده بودیم؟ به فکر اینکه چادر بزرگ بگیریم واسه آینده و بچه هامونو این صوبتا.. چه رمانتیک بودیم من و تو از اول حاجی.. یادته میرفتیم کنار رودخونه و چادر و توی چادر یواشکی بوس کردنو
کلی سر به سر هم گذاشتنو این صوبتا...
یادته حاجی باره اولی که توی همون جاده چالوس روبروی همون رودخونه نشسته بودیم که من خاستم مشروب بخورم؟
وااااااااااای حاجی تو هیچوخ زن نبودی نمیدونی چه لذتی داره آدم بار اولی که میخاد مشروب بخوره با شووَرش بخوره..
حاجی شمال رفتنا چی؟ یادته؟ یادته اون صوبایی که منو میرسوندی ساختمون آفتاب..
(میدونم زیاد خاطره های خوبی هم در کنار این خاطرات خوبه ما، آدما برامون نساختن! اما میشه این چن تا خاطره ی نابو با قلابه ماهیگیری از بین این همه گل و لای بیرون کشید..)
یادته وختی این ماشینه رو میخاستیم بگیریم چقد بهم کمک کردی؟ یادته پیشناهاده منه جک و جوادِ داهاتی رو؟
"رُآ" این ماشینی بود که من میخاستم
و تو! تو میگفتی اَه این که همون آردیه! بهم اول پیشنهاده ریو دادی!
یادته؟ بعدم که همین 206 خودمون شد... یادته حاجی.. یادته ما از همون لحظه های اوله دوستیمون، عاشقه همدیگه بودیم..
یادته حاجی بهم میگفتی "مرغ!"
(آخه حاج خانومچهه عادت داشت زود بخابه) یادته من بیشتر از ساعته هفت نمیتونستم بیرون باشم! یادته چقد غر میزدی به جونم...
اما الان چی حاجی؟ الان همون حاج خانومه عاشقه همون موقعهام من!
همونی که یه عالمگی با ذوق برات صوبا ایمیل میفرستاد
و وختی یه جواب از تو میومد کلی مشعوف میشد و هم جواب میداد ایمیلتو هم بهت زنگ میزد! (آیکونه حاج خانومچه ی فرصت طلب!) 
راستی حاجی چشمک زدنا یادته؟ (اشاره به یه مطلبه کاملن قدیمی! حاجی همیشه با سرعته نور برای حاج خانومچه از خودش چشمک در میکرد و حاج خانومچهه هم که توی این امر بسیار بسیار ضعیف تشریف داشت، با یه حالت کاملن خنگیی دو تا چشماشو میبستو باز میکرد که یعنی اینم جوابت!!!! و حاجی کلی واسه همین خنگ بازیای حاج خانومچش ذوق میکرد!)
اصن حاجی میدونی چیه؟ تو از همون اولش عاشقه همین خنگ بازیای من شدی!
یادته؟ (آیکونه آزی با یه عالمه ناز خرکی!) کی فکرشو میکرد که یه روز ما با هم ازدواج کنیم؟
با همون پسر کمیکی که همیشه از دستش میخندیدم من؟! کی فکرشو میکرد؟
اما بگم نه تنها الان ناراضی نیستم بلکه با یکعدد عضو کاملن ناقص الخلقه م افتادم اندر باب خوشی و بیرون بیا هم نیستم جونم! وای که چقد من خوشبختم و احساسه خوشبختی میکنم!
و همه ی اینا رو مدیونه همین حاجی یی هستم که میشناسین! همین حاجی یی که هیشکی نمیتونه فکرشم بکنه که چه قلبه مهربونی داره! چقد گله و چقد گُل... آهان گفتم گُل! حاجی یادته هر وخ سر چاراه گُل میدیدی یا برام میخریدی سه سوت یا هم اگه به تازگیش برام گل خریده بودی تا یارو بهم میگف آقا گل میخای
بر میگشتی بهش میگفتی گل میخام چیکار!؟ خودم یدونشو دارم که تو هیچ گل فروشی یی نمیتونی پیداش کنی (و اشاره میکردی به من!)
من که همشونو یادمه اصن صحنه یی نداریم حاجی که من ازش غافل باشم..
همه ی اینا رو گفتم که بگم حتا اگه التماسمم بکنی امشب باهات نمیام شام بیرون!
(اشاره به صوبتای تیلیفونیه حاجی و حاج خانومچه ) 
حاج خانومچه: ببین حاجی حالا که وضعمون دیگه خدا رو شُک خوب شده بیا یه جشنه دو نفره بگیریم..
حاجی:: اوکی! بهش فک میکنم!
: بیا شام بریم بیرون!
:: (بعد از دو ساعت!) الاهی! میخای شام بریم بیرون؟ اوکی میریم یه جایه خوب...
: (با ناز و قهر!) نخیرم نمیام! حالا که اینجور شد باید التماسم کنی، خاهش کنی تا من شاید بهش فک کنم!
:: (در حالت ریلکسیه شدید!) آره؟ خب خدارو شُک عزیزم من اصن اصراری نمیکنم، پس نمیریم!

و حاج خانومچه در حالتی کاملن عصبانی...
راستی پی نوشت واقعه یی: دیشب قسمته صدم لاست رو هم دیدیم دو تایی.. اَه خدا لعنتشون کنه که هر هفته هر هفته ما رو میذارن تو خماری.. ای خداااااااااااااااااااااااا...
پی نوشت: میدونم الان رفقا با خودتون میگین که بابا پی نوشت بی سواد ماله آخره پسته و این صوبتا اما خب من دوس دارم اوله پست این "پی نوشت" رو بذارم! بابا چاردیواری اختیاری!
میخاستم از اون رفقای گلم





پس لطفن از این به بعد برای صدا کردنه بنده از قبل هماهنگی بعمل آورده تا دچار این ابهاماته روحی جسمی روانی نشویم همگی!
راجه به اون دوستمم که خیلی خیلی نگرانه کودکانه بی سرپرستو زنانه بدبخ بیچاره س باس بگم که بابا بیخیاله گربه! همین دو روزو عشق س! خب که چی؟ ناراحته این آدما باشی و نباشی زندگی میگذره خاهر! پس بیا بیخیال باشیم و زندگیه آرومو بی دردسر خودمونو کِیف کنیم خاهر. (تورو خدا فک نکنین حاج خانومچه آدمه لا ابالی ییه ها!

بعدن نوشتی که قرار بود اول بشه اما ترسیدم که اینا از ذهنم بپره واسه همین اونا رو اول نوشتم..
امروز حاج خانومچه تو یه حاله خودش بود بچه! یاد اون قدیم ندیم افتاده بود که طی یه عملیاته چیریکی با حاجی، مامانشینا رو، کله ی سحر روزای جمعه میپیچوند و هر هفته با حاجی میرفتن جاده چالوس صفا.. وای هرگز یادش نمیره که چه لذتی داش وختی با حاجی قبلش رفتن چادر مسافرتی خریدن .. یادته حاجی؟؟ ماشینو گذاشتیم تو پارکینگه میردامادو با مترو رفتیم بازار چادر فروشا!
















راستی حاجی چشمک زدنا یادته؟ (اشاره به یه مطلبه کاملن قدیمی! حاجی همیشه با سرعته نور برای حاج خانومچه از خودش چشمک در میکرد و حاج خانومچهه هم که توی این امر بسیار بسیار ضعیف تشریف داشت، با یه حالت کاملن خنگیی دو تا چشماشو میبستو باز میکرد که یعنی اینم جوابت!!!! و حاجی کلی واسه همین خنگ بازیای حاج خانومچش ذوق میکرد!)

اصن حاجی میدونی چیه؟ تو از همون اولش عاشقه همین خنگ بازیای من شدی!





من که همشونو یادمه اصن صحنه یی نداریم حاجی که من ازش غافل باشم..



حاج خانومچه: ببین حاجی حالا که وضعمون دیگه خدا رو شُک خوب شده بیا یه جشنه دو نفره بگیریم..
حاجی:: اوکی! بهش فک میکنم!
: بیا شام بریم بیرون!
:: (بعد از دو ساعت!) الاهی! میخای شام بریم بیرون؟ اوکی میریم یه جایه خوب...
: (با ناز و قهر!) نخیرم نمیام! حالا که اینجور شد باید التماسم کنی، خاهش کنی تا من شاید بهش فک کنم!
:: (در حالت ریلکسیه شدید!) آره؟ خب خدارو شُک عزیزم من اصن اصراری نمیکنم، پس نمیریم!


و حاج خانومچه در حالتی کاملن عصبانی...

راستی پی نوشت واقعه یی: دیشب قسمته صدم لاست رو هم دیدیم دو تایی.. اَه خدا لعنتشون کنه که هر هفته هر هفته ما رو میذارن تو خماری.. ای خداااااااااااااااااااااااا...
16 بازخورد به 'یادواره های قدیمی...'
قربون اون دل نازکت برم من! هنوز خود پستتو نخوندم فقط پی نوشتتو خوندم (اول نوشت)! عزیزم من هیچ وقت از فلفل معنی بدخو و بد اخلاق و تند و استنباط نمی کنم گلگلی من! منظورم یه دختر تیز و زبل و آتیشیه که سرعت عمل داره و باهوشه! همین به خدا...:((( قربونت برم نکنه ناراحت بشی ازم!
(آیکون پیتی با لب آویزون)
وااااااااااااااایییییییییی غرق شدم تو خاطراتت.. از چادر مسافرتی و یواشکی شمال رفتناو گل فروشای سر چهارراه که نگو.. ای خدا من توام یا تو منی!
کجا رفتی تنبل بانو! خونه یا بیرون با حاجی!؟؟
راستی مسابقه آشپزی با هانی به کجا رسید؟
سلام
گ هستم !
اينجا چقد خارجكيه . نه به اون عكسه ي حاج خانومچه نه به اين محيط و عكساي دوسه تا پست پايين تر . آرشيوم كه ديگه هيچي .
ميخوام ازتون بيشتر بدونم از كجا بايد بخونمتون ؟
خودمو كشتم تا تونستم كشف كنم اينجا چطوري كامنت ميزارنااااااااااا
آزی خوش به حال حاجی که غنچه بهارش ماهه و گل تابستونش خورشید
حاجی خوش به حالت که این گل روزگار تو بغل تو آروم میگیره
حاجی خوش به حالت که قلبت با نگاه این پری می زنه
خوش به حالت که نازنین ایام شده ماهتاب شبهات
آزی قلب مهربونت رو یه کوچولو دیدم خوش به حال حاحی که بیشتر دیده
آزی عشقی........
خانومی عصر که خسته برمیگردم مهربونی توئه که بهم نور می ده شور می ده
آزی ناز خوش به حال هر چی راز که بریزه تو قلب تو باز
آزی نازنازی آزی بزرگ آزی عشق آفرین دوستت دارم ماه .........
رفتم تو سایت گلدونه دیدم نوشتی حالت بده و دلت گرفته.آزی خوب شدی؟
دلت گرفته مباد ای بهار والایم
آزی دلت رو شاد می خواد خدا.آزی خدا دلش می شکنه اگه تو اخم کنی.آزی به خاطر دل خدا بخند.......
سلاااااااااااااااااام!
خوش به حالت چون وحید تا حالا به جز روزای خواستگاری واسه من گل نخریده به من گل هم نگفته (آیکن حسادت از نوع شدیدش)!!
راستی مشهد ما معلوم نیست کی باشه...
باهمین پارتیمون رفتم سرکار...
زبل خان جریانش چیه عزیزم؟ هوم؟
آهان یادم اومد...
خب هرجا میرم تو هستی دیگه...کافیه دستمو دراز کنم و....
والا تاریخ معلوم نیست ولی رفتنش که ایشالله حتمیه..تو خودتو ناراحت نکن!
:OOOOOOO
تا حالا زیارت نرفتی؟ خب بلند شو بروووووووووووووووووو
این دلتنگی ها پدر آدمو در میاره...
دیشب دوبار با فونت بزرگ اس مس دادم که بابا من دلم برات تنگ شده!! تا بالاخره باهم تلفنی حرف زدیم... (منم بغل و بوس میخوام حاجی!!)
اونم دلش تنگ میشه ها ولی این مردا نمیدونم چه شکلی اند که به روی مبارک نمیارن! امروز ایشالله میبینم شوهرمو! ولی از حالا همش تو فکرم و دستم به کار نمیره...اگه این کارا رو نکنم آبروم میره... چی کار کنم؟ دیگه حالی به آدم می مونه؟ نه والا!!
بیا آها آه... احوالی به آدم می مونه به بالا...
نه مثل اینکه اینجور نمیشه...وحید امروز اومد خونمون آهنگ میذاریم باهم می رقصیم.. :))))))))))
نه دیگه نشد....
من و وحید تازه کاریم! باید یکی دو سری باهم برقصیم یاد بگیریم و match بشیم بعدش با شما برقصیم!! شما و مستانه اینا مدتهاست دارید می رقصید و مشکلی ندارین!
وای خدا کی عصر میشه؟ من برم کارامو بکنم تا اخراجم نکردن!! قرش بده این کمرو!!
حاج خانومچه كمك كمك . من شماره تلفن خانوم دكتره رو ميخوام . واي خانووووووووووووم !!!!
اكشال نداره توشومون تچل نشه بره پيش خانننننننوم دكتر !
حتما حتمانا . اخر هفته مياد تهران ميخوام بفرستمش .
مخلصیم! یه مخلص بیزی! :دی
ارسال یک نظر