>

>

>

>

زندگی به شرطه چاقو

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۱:۳۹ | 7 دیدگاه
دسته بندی شد در


اَااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااَه دیدی همین دیروزیه بود که حاج خانومچهه فیلش یادِ هندِستون (اشاره به هندوستان!) کرده بودآآآآآآآآآآآآآآآ! القصه که دیروز عصریه حاج خانومچهه جهت پاره یی کِرم ریختن (شوما بخونین کَرَم! آخه یه وخ خدایی نکرده فک نکنین حاج خانومچهه بی ادب و این صوبتاستا!)
رفته بود لاک بخره که دستِ بر قضا چیزی هم پیدا نکرد که بابِ میلش باشه و تصمیم گرف برگرده زودی خونه..
حالا بماند که توی راهش با یه پلیس (که واقعن اولش نمیدونس که اون آقاهه پلیسه) بگو مگو کرد! آخه حاج خانومچه اینا از اول زندگیش تا الان توی یه محل زندگی کردنو دیگه حاج خانومچهه تمومی اون محلو مثه کفِ دستش میشناسه! یه جایی زیرِ پل، که همیشه هم ماشینا از خیابون اصلیه وارد اونجا میشدن و هم ملتی که زیرِ پل بودن میتونستن واردِ خیابون اصلیه بشن! حالا دیروز حاج خانومچهه اومده از زیرِ پل بپیچه تو خیابون اصلیه، اونوخ شیشه های ماشینم بالا، کولر روشن ، داش ابی گوش میکرد و حالشو میبرد که یوهو دید یه آقایی داره میزنه به شیشَش! شیشه رو یکم داده پایین و صدای ضبطو کم کرده:
: بعله؟
:: خانوم اینجا ووروود ممنوعه!
: کی گفته آقا؟ کو؟ اینجا که هیچ تابلویی هم نداره که!
:: دستورِ پلیسه!
: (تو دلش داش میگُف "پلیس کودوم خریه دیگه") کو پلیس آخه؟
:: خانوم یه به این ماشینه ما نیگا کن! خودت میفهمی!
یوهو برگشته به ماشینه یاروهه نیگا میکنه میبینه راس میگه بدبخت! یه زانتیای پلیس! اما خب این دختره ی بخت برگشته چه میدونس؟ آخه نه چراغی داش نه چیزی! ازین پلیس مخفیا که فقط روی بدنه ی ماشین مینویسنا! این شد که نزدیک بود یه جریمه ی هنگفتی حاجی پیاده شه واس خاطرِ این کارِ حاج خانومچهه! (ااااااااااااااااااااااااااااهِکی! چی فک کردین هان؟ من چیم از این دوسته حسابدارمون (اشاره به بعضی ها که الان دارن اینو میخونن و میخندن داره ها! اااااااااااااااااِ نیشتو ببند!) مام دارم آبدیده میشیم دیگه خاهر!)
داشتم همین دیروز عصریه رو میگفتم که در راستای جشنه پول دار شدنه حاجی اینا، تصمیم بر این شد که برن کن سولوقون (که حاج خانومچه خیلی وخ بود هوس کرده بود!) دیگه رفتن اونجا و حاجی یه قلیونی کشید و حاج خانومچه چای و نبات و خرمایی خورد و واسه شامم (دلتون نخاد رفقا! به من چه دلتون الان داره قارو قور میکنه!)
 یه جوجه یی و بنابی و بال کبابی یی و ... اوووووووووووه دیگه نگو و نپرس! کلن دیشب کلی به این حاج خانومچه خوش گذش! از همه بگذریم از صوبتای بعد از شامشون نمیشه گذشت ... از اینکه کلی حاج خانومچه با حاجیش بعد از مدتها یه دردودله اساسی کرد.. و این بهترین کاری بود که میشد توی این ایام انجام بشه..
اما یه عالمه خبر بدم هست... یکیش اینه که حاجی داره شمبه واسه ماموریت میره مَشَد اما حاج خانومچهه چون مرخصی نداشت نمیتونه بره و تنها سه روز اینجا میمونه ... از حالا هم کلی دلتنگی داره واسه اون روزا.. یه خبر بد دیگه اینه که این دوستای اغفال کنه حاجی، دوباره پیشناهادهای بی شرمانه یی واسه شمال دادن بهش که حاج خانومچه اصن دوس نداشت اینو.. ینی فک میکرد که دیگه خبری از این صوبتا نشه که دید نخیر! کماکان حاجی مثه پینوکیو زود گول میخوره و میخاد باهاشون بره و هر چی به این درو اون در زد که بگه بابا من دوس ندارم بری! دید جواب نمیده، دیگه هیچی نگف!
اما بجاش حاجی پیشنهاده یه سفر دور همی به یزدو داده بهمون ییلاقی که خان داداشمون تو عید میگفتن! حالا اگه جور بشه واسه تعطیلاته توی خرداد بریم اونجا.. فلن دیگه همین رفقا! آهان امروزم حاجی با دوستاشون میخان برن استخر ضمنن!


7 بازخورد به 'زندگی به شرطه چاقو'
گلدونه گفت...

بله؟بله؟ نفهمیدددددددددددددم!!! رفتی کن سولوقون مارو نبردی بعد گیر دادی امشب بیای خونه ما؟؟؟؟ عجب کرمویی هستی تو! اگه به حاجی نگفتم یه دونه بزنه تو اون...(آیکون چشمک)

نذار بره مجردی مسافرت خوب نیستا!! از من گفتن بود

پیتی گفت...

یه پست دردناک نوشتم.... :(((( چقدر خبرات بد بود دلم گرفت.. چرا تو شمال نمی ری؟ نمی خوام من خیلی دپرسم! نگو چرا که اصلا حال ندارم.. پسرک اصلا منو تحویل نمی گیره!

گلدونه گفت...

عزیزم منم مخالف آزادی نیستم ولی خب واسه همین که خودمون دلمون نمیاد بریم می گم... آزادی و تفریح مجرد گونه خوبه ولی من خودم با مسافرت مجردی حداقل تو نامزدی مخالفم.میدونی چرا؟ چون تو نامزدی تازه باهمیم و نامردیه این کارا...ولی حالا مثلا بعد از ازدواج خب میشه حق داد که طرفین دوست دارن تو سال یه بار تنهایی برن سفر..

امشب پسرخاله ام هم میاد خونمون..جای تو رو پر میکنه! دیدی نمیشه با وحید برقصیم؟ :(

سانیا گفت...

حاج خانومچه جونیییییییییییییییییییییییییییی
سلام.قربون دلت برم مننننننننننننننننننننننننن...
آخه نازنازی تو بری کی بمونه
من برا کی حرف بزنم؟
کی به من دلداری بده؟
قلب گرم کی رو حس کنم؟
عشق مهربون کی رو بخونم؟
حاجی و حاج خانومچه یعنی پرنس و پرنسس زندگی عاشقانه
یعنی قلب تپنده مهربانی همیشگی
یعنی دلسوزی همیشگی
یعنی عشق و مهربانی
یعنی مواظب باشی که دیگران هم حالشون خوب باشه
یعنی حواست باشه همه بخندن
یا چرا.....
نمی دونم تو قلبت چی داری که این همه مهربونی رو تو خودش جا داده ؟
خانومی کجا بری؟
اما می دونم دلت دنبال عشقت تا قاف میره...

پیتی گفت...

کجایی آزی؟
بدو بیا وبلاگم!

پیتی گفت...

سلام جوجو! خوبی؟ قربونت برم که اینقدر نگران منی عزیزم...بوووس!اینترنتت قطع بود؟؟ نگران شدم گفتم رفتی مرخصی..
آره عزیزم اون میز زیریه کنسوله که قیمت همش باهم اینقدر شده.. آره قیمتهای بازار خیلی خوبه.. همینو راحت تو شهر باید تا 400 پولشو بدی... شایدم بیشتر... این شمعدونهای لاله هم خیلی رو مده و قدیمیهاشم هست.. این قشنگترین مدلی بود که دیدم..جدی می گی قشنگه؟ یا واسه دل من گفتی؟ من خودم خیلی خوشم اومد...

حاجی گفت...

الهی دردوبلات بیاد به این سر من حاج خانومچه که من دلمو گرفتمو دارم میخندم
عزیزم با این همه استعدادهای نهفتت
یه بوس آبداره حاج آقایی طلبت
یک عدد آقای همسر

ارسال یک نظر