>

>

>

>

قدمی در این جنبش

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۱۰:۵۶ | 3 دیدگاه
دسته بندی شد در


آقا از شوما چه پنهون که حاج خانومچه بهمراه خاهر خانومو سرکار خانوم دیزاینر و مامیشون در یکی از خیابونا بالا شهر کرج در حال دور دور بودن که یوهو چششون به یه جنبشِ کاملن سبز رنگ افتاد. یه سری ماشین که همگی روبانِ سبز بسته بودنو فلاشرا روشن داشتن آروم میرفتن، خب نیس حاج خانومچه هم ماشالا به جونش که کم نیاورده بود که! یه روبانه سبزم دور گردنه آنتنه جنابه ماشینش انداخته بود و به اصرار خانومه دیزاینتر به این جنبش پیوست و این شد که همگی یک قدم در راهِ این جنبش گذاشتن..
پی نوشت: میگن آدم راضی نباشه یه چیزی میشه! اما به مولا من هرگز راضی به مریضیش نبودم! حاجی رو میگم! از لحظه یی که رسیدن، سر درد بدی گرفته (البته حاج خانومچه هزار بار گفته بود وختی مینوشی، قل نکش! اما کو گوشه شنوا خاهر!؟) اینه که کار به جاهای باریک میکشه و حاجی سر از بیمارستانو سرمو این صوبتا در میاره که خدا رو شکر الان حالش خوبه اما اینه دیگه خاهر که از قدیم گفتن "هرکی با آزی در افتاد! وَر افتاد!"
پی نوشت بعدی: آقا در راستای همون جنبشه که گفتم اینو ببینین اگه پایه بودین بیاین با ما! تازشم به بعضیا جاش خیلی نزدیکه ها (نیشتو ببند!)
دوباره یه پی نوشته دیگه: حاجی کاش میدونستی چقد هوس کردم میرفتیم دوباره اینجا.. اینو یادته؟ اینو چی؟ چقد یوهویی دلم خاس..
Daisypath Next Aniversary Ticker


3 بازخورد به 'قدمی در این جنبش'
سانیا گفت...

سلام آزی جون خودم
خدا بد نده به حاجی
خوب پس به جنبش سبزها پیوستی و خودت رو کنار کشیدی
آفرین به تو آزی جون فداکار خودم
عکس رو ندیدم برم یه ترایی بکنم ببینم میاد یا نه
بووووووووووووووووووووس به آزی عروووووووووووووووس

سانیا گفت...

عکسا اومد آزی جونم
دلم خواست شمال خواست دریا جنگل جاده هوای خوب تعطیلات
وای آزی جونم
اصلا شایدم اینجا اصلا شمال نبود اما من هوس شمال کردم
هییییییییییییییییییییییی

عطر برنج گفت...

وایییییییییی! می میرم تا اینجا نظر می زارم!!
حاج خانوم نزار حاج آقا هر دفه بترکونه مادر جون!! خطر داره!!

ارسال یک نظر