همه ی زندگی فیلمه
ارسال شده توسط
حاج خانومچه
|
در
۲۲:۱۰
|
2 دیدگاه
آقا حاج خانومچه یه چن روزیه که میخاد راجه به یه فیلمی که اخیرن دیده بنویسه اما از شوما چه پنهون که مغزش بن کل هنگ کرده این روزا، البته بماند که خودشم نمیدونه چه مرگش شده ها! خلاصش بگم که خانومی که شوما باشین حاج خانومچه به توصیه ی یکی از همکاران محترمشون یه فیلمی رو دیدن بنام Goya's Ghost که توی رنجِ فیلمایی از این قبیل، این فیلم شاهکاری بود واسه خودش، مخصوصن اون دختره ناتالی پورتمن م که دیگه واقعن بازیگر حرفه ییه، که از قضا خود حاج خانومچه هم بعد از دیدن فیلم Closerاینو تائید کردن! آقا توصیه میکنم حتمن این فیلمو ببینین! میدونین قصدم از این توصیه چی بود؟ بذارین بگم که حاج خانومچه وختی این فیلمو دید، همونجوری که مثه گربه ها رو تختش خابیده بود، چشاشو بستو رفت به سالای دبیرستانش.. اااااااا! چقد از اون سالا گذشته بود و حاج خانومچه اصلن دوس نداش دوباره به اون موقه ها برگرده! حالا دلیلِ این فلش بک دُرُس بلافاصله بعد از فیلم چی میتونس باشه؟ این فیلم درباره ی تصمیم مزخرفیه که افراد کلیسا راجه به یه دختر بینوا میگیرن.. یادش افتاد که داره توی یه همچین کشور زندگی میکنه! کشوری که فقط از زن اسم زن بودن رو با خودش یدک میکشه! کشوری که اگه به زنی حتک حرمت بشه، اگه حتا در نهایت ناباوری بخان بهش رسیدگی کنن به چشم قضیه ی "نا.مو.س یه مرد" دیگه که میتونه بابای اون زن یا شوهر اون زن باشه نگا کنن! این ینی عمقِ فاجعه! ینی ما زنا حتا بخاطر زن بودنمون بهمون نگاه نمیکنن! نمیخام اینجا رو از اون شکل همیشگیش دربیارما! اما این مسئله (دیدنِ فیلمو میگم) باعث شد که حاج خانومچه یکم بیش از پیش به این مسائل فک کنه! یادش اومد که همون سالای دبیرستان یوهویی در کلاس باز میشد چن تا از اون خانومایی که دست بر قضا مقنعه چونه دار هم داشتن وارد کلاس میشدن، بیرونشون میکردنو کیفاشونو وارسی میکردن، به امید پیدا کردن یه آینه یا یه ماتیک! یادشه که هر از چن گاهی این پاتک بهشون خورده میشد اما این بار علاوه بر کیفها، موهاشونو چک میکردن که مبادا کسی رنگ کرده باشه.. وای خدا اون دوران یه دورانِ کاملن فاجعه یی بود! الانه نمیدونم تو مدرسه ها بازم از این خبرا میشه یا نه، اما چیزی من میدونم حاج خانومچه اصلن با یادآوری اون سالها، حالش از هر چی مدرسه و کلاسِ درسه بهم میخوره..
آقا تو این مقوله یکم روده درازی شد من کاملن معذرت میخام، راسی داش یادم میرف، همین دیروزیه بودآ، حاج خانومچه اینا مجددن به دیدار خاله گردالوی حاجی مشرف شدن، البته تو منزلِ دخترِ همون خاله گردالو! حالا فک کن همشون کلی مهربونو گرم از حاج خانومچه در حالِ پذیرایی بودن اما حاج خانومچه ی بیچاره از صوبش که سر درد گرفته بود، عصرش، به نقطه ی اوجش رسیده بودو وختی از اونجا درومدن نزدیک بود از سر درد بزنه زیر گریه که به لطف خانوم والده ی حاجی و دادن یک عدد قرص مسکن، حاج خانومچه یکم بهتر شد.. ااااااااه اینو میخاستم بگما که این خونواده ی حاجی اینا نیس! همشون افتادن تو این کانالای تی وی که همش شاپینگ داره، همین ت.ل.ه شا.پی.نگارو میگما! حالا هر چی که تبلیغ میکنه اینا زودی زنگ میزنن سفارش میدن! از جارو خاک انداز گرفته تا بخ.ار شو! آهان همین بخ.ار شو! که البته خاله گردالویِ حاجی واسه خانوم والده خریده بود و دیروز بهش کادو دادش شوروعِ ماجرا بود، دیشب با هزار شوقو ذوق اومدن خونه و حاج خانومچه بهمراه هانی خانوم مشغولِ سر هم کردنِ اجزای این بخ.ار شوئه شدن! خانومی که شوما باشین وختی کار انداختنا هیچ جایی رو دُرُسو درمون که تمیز نمیکرد هیچ تازه اگه تو موقه تمیز کردن باید مثلن پارچه رو سفت بکشی روی سطح تا تمیز بشه ها، اونوخ واسه این بخ.ار شوئه باس چار نفری بیوفتین روی اون سطحو بسابینش تا شاید یه ذره تمیز بشه! اونوخ خانوم والده و هانی خانوم اصرار داشتن که واااااای به به عجب چیز خوبیه و حاج خانومچه و حاجی بهمراه یکعدد عمو نیماشون با تعجب فقط به کارای این مادر و دختر دل خجسته نگا میکردن.. راسی از حاجی بگم که دیشب بعد از سوکوتی طولانی بلخره به حرف اومدو راجه به آخر هفته و شماله دوستاش صوبت کرد، البته به اصرار خود حاج خانومچه ها! بعدم نیس حاج خانومچه تو دلش با حاجی یه قهر یواشکی در یه موردی داره (البته بدونِ اطلاعِ خود حاجی) واسه همین هی اصرار کرد که بره شمال ولی حاجی همش میگف نه! اصلن حاجی دیشب انگاری پیانو خورده بود تو سرشو دوباره عاشقِ حاج خانومچه شده بود، همش قربون صدقه ی حاج خانومچه میرفتو تو پذیرایی جولوی همه ماچای آب دار میکردشو تهشم توی اتاق موقه ی رفتنِ حاج خانومچه دس انداخ دورِ کمر حاج خانومچه در حالیکه داش بوسش میکرد ازش خاس مثه همون قدیما حاج خانومچه یی دوسش داشته باشه بازم..
پی نوشت: راسی یه تشکر ویژه دارم از رفقای گرامیم که خیلی در زمینه دوازده خرداد کمک کردن! (آیکون حاج خانومچه که باهمتون قهره رسمن!)
آقا تو این مقوله یکم روده درازی شد من کاملن معذرت میخام، راسی داش یادم میرف، همین دیروزیه بودآ، حاج خانومچه اینا مجددن به دیدار خاله گردالوی حاجی مشرف شدن، البته تو منزلِ دخترِ همون خاله گردالو! حالا فک کن همشون کلی مهربونو گرم از حاج خانومچه در حالِ پذیرایی بودن اما حاج خانومچه ی بیچاره از صوبش که سر درد گرفته بود، عصرش، به نقطه ی اوجش رسیده بودو وختی از اونجا درومدن نزدیک بود از سر درد بزنه زیر گریه که به لطف خانوم والده ی حاجی و دادن یک عدد قرص مسکن، حاج خانومچه یکم بهتر شد.. ااااااااه اینو میخاستم بگما که این خونواده ی حاجی اینا نیس! همشون افتادن تو این کانالای تی وی که همش شاپینگ داره، همین ت.ل.ه شا.پی.نگارو میگما! حالا هر چی که تبلیغ میکنه اینا زودی زنگ میزنن سفارش میدن! از جارو خاک انداز گرفته تا بخ.ار شو! آهان همین بخ.ار شو! که البته خاله گردالویِ حاجی واسه خانوم والده خریده بود و دیروز بهش کادو دادش شوروعِ ماجرا بود، دیشب با هزار شوقو ذوق اومدن خونه و حاج خانومچه بهمراه هانی خانوم مشغولِ سر هم کردنِ اجزای این بخ.ار شوئه شدن! خانومی که شوما باشین وختی کار انداختنا هیچ جایی رو دُرُسو درمون که تمیز نمیکرد هیچ تازه اگه تو موقه تمیز کردن باید مثلن پارچه رو سفت بکشی روی سطح تا تمیز بشه ها، اونوخ واسه این بخ.ار شوئه باس چار نفری بیوفتین روی اون سطحو بسابینش تا شاید یه ذره تمیز بشه! اونوخ خانوم والده و هانی خانوم اصرار داشتن که واااااای به به عجب چیز خوبیه و حاج خانومچه و حاجی بهمراه یکعدد عمو نیماشون با تعجب فقط به کارای این مادر و دختر دل خجسته نگا میکردن.. راسی از حاجی بگم که دیشب بعد از سوکوتی طولانی بلخره به حرف اومدو راجه به آخر هفته و شماله دوستاش صوبت کرد، البته به اصرار خود حاج خانومچه ها! بعدم نیس حاج خانومچه تو دلش با حاجی یه قهر یواشکی در یه موردی داره (البته بدونِ اطلاعِ خود حاجی) واسه همین هی اصرار کرد که بره شمال ولی حاجی همش میگف نه! اصلن حاجی دیشب انگاری پیانو خورده بود تو سرشو دوباره عاشقِ حاج خانومچه شده بود، همش قربون صدقه ی حاج خانومچه میرفتو تو پذیرایی جولوی همه ماچای آب دار میکردشو تهشم توی اتاق موقه ی رفتنِ حاج خانومچه دس انداخ دورِ کمر حاج خانومچه در حالیکه داش بوسش میکرد ازش خاس مثه همون قدیما حاج خانومچه یی دوسش داشته باشه بازم..
پی نوشت: راسی یه تشکر ویژه دارم از رفقای گرامیم که خیلی در زمینه دوازده خرداد کمک کردن! (آیکون حاج خانومچه که باهمتون قهره رسمن!)
پی نوشت بعدی: این عکسه یادته حاجی.. تولد تو بود اما من کلا بوقی گذاشته بودمو همش از همه کادور میخاستم
2 بازخورد به 'همه ی زندگی فیلمه'
عزییییییییییییییییزم....
اولا که منم همین مشکلو تو دبیرستان داشتم و چون من خیلی قرتی بودم که موهامو رنگ کرده بودم، مجبورم کردن موهامون خیلی خیلی کوتاه کنم(اون موقع سیبل مد بود منم رفتم اون مدلی زدم)
الان این بحثا نیست. بخشنامه شده به راهنمائی ها که اگه بچه ها ابرو برداشتن و اصلاح کردن و رنگ کردن باهاشون کاری نداشته باشین چون الان هنجار شده...
در مورد دوازده خرداد شما که ماشین دارین و درس واینا هم ندارین من پیشنهادم بیشتر از یه روزه، می گم که برید دوسه روزه مثلا بندازین تو جاده و برید تا ماکو.. فکر کنم جاده هاش و همچنین خودش جای خوبی باشه مخصوصا تو این فصل..
اگه تاحالا تنگه واشی هم نرفتی میتونه جای خوبی باشه. راستی نمک آبرود هم برای یک یا دو روز خوبه همچنین فرصت مناسبی برای رفع اون دلخوریه...
درضمن خوش به حالت.. (چشمک)
منم می گم حتما برید مسافرت.. می تونی با یه بلیط یه جایی هم حاجی رو سورپرایز کنی.. البته اگه می خوای اینو پابلیش نکن که حاجی نخونه..
به نظر منم شهرای آذربایجان الان باید خیلیییییییییی قشنگ باشه و هواشم عالیه... همین آذربایجان خودمونو می گما..
ارسال یک نظر