>

>

>

>

ماشین مالیخولیایی

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۲۳:۵۵ | 4 دیدگاه


آقا دوروغ چرا، بقول مَش قاسم (دایی جان ناپلون) تا قبر آ آ آ آ! (و اشاره به چار انگشت دست) دیروزیه که حاج خانوم و حاجیشون تشریف برده بودن منزل خانوم والده ی حاجی، از قضا، عمو نیمای کوچ کرده ی فلک زده بلخره در پی قصد فوروش ماشین خود (همون الینای مروف یا بقول عمه هانی تُنی) و نیز در همون راستا اعلامیه در آگهی ها و این صوبتا، هم اونجا حضور داشتن و مشغول انتظار کشیدن مشتریایی بودن که از صوب زنگ زده و قرار گذاشته بودن تا بیان! بماند که حاجی انقد عمو رو دست انداخت که بابا کوشن پس مشتریاتو اینا اما بلخره یه چن تایی زنگ زدنو آدرس گرفتنو دستِ بر قضا اومدنو بلخره یکی واسه پسره بیس سالش ماشینو خرید! راسش از شوما چه پنهون که حاج خانوم از روزِ اولی که عمو این ماشینو گرفته بود ازش بدش میومد ینی اصلن کلن با این ماشین حال نمیکرد، هرچی میگفتن بابا ماشینش نرمه، فرمونش راحته اما این صوبتا به خرجش نمیرف! نشون به اون نشونی که همون اوایلی که تازه عمو ماشینشو گرفته بود، حاج خانوم بدونِ اینکه کسی نظرشو بپرسه برگش به عمو گف: "عمو آخه اینم ماشینه تو گرفتی؟ هر مزیتی که داشته باشه، زشتی قیافش همه رو میپوشونه!" (اینم داشته باشین که عمو خیلی به نظر حاج خانوم اهمیت میده ها و تو خرید همه چی اگه حاج خانوم باشه حتمن نظر حاج خانومو میپرسه و میگه همیشه حاج خانوم نظرای خوبی میده! اونوخ عمو نظرش بعد از چن ماه عوض شد و حالا میخاد یه ماشین مثه ماشینِ حاج خانومینا بخره البته یه تیپ بالاترشو ینی تیپِ شیش همونی که دندش اتوماتیکه! وااااااااااای! یادمه حاج خانومچه اینا همین قبل از عقدشون به سرشون زده بود ماشینو عوض کنن، اونوخ حاجی رفته بود گیر داده بود به یه ماشینِ مالزیایی! فک کن آخه کَسرِ لاتی نبود اگه از یه ماشینِ فرانسوی بیای بشینی پشتِ یه ماشینِ مالزیایی! آدم یادِ مالیخولیایی میوفته اصن! خلاصه خانومی که شوما باشین حتا رفتن یکی از همینا رو هم دیدن! اما راسش اصلن به دلِ حاج خانوم ننشستو این شد که فراموشش کردن، بعد از چن وختم که بسرشون زد همینی که عمو نیما میخاد بگیره رو بگیرن که نمیدونم چی شد که یوهو تبِ ماشین از سرشون افتاد و بیخیال شدن و فلن به همین راضین! آهان داشتم میگفتم، این عمو نیماهه بلخره حرفِ حاج خانومو گوش کردو حالا هم قراره یه سفیدِ دنده اوتوماتیک بخره، البته حاجی همیشه میگه دنده اوتوماتیک مالِ پیرمرداس اما من متَقِدم که اوتوماتیک بودنِ گیربکسِ ماشین باعث میشه که آدم پاش درد نگیره، حتا کمرش شایدم همه جاش اصلن! خلاصه میدونی مخصوص آدمایی از قبیلِ همین حاج خانومچه س که به نوعی ..ونشون گشادِ و آبِ هندونه و این صوبتا! خلاصه داشتم میگفتم اونوخ در این اثنا بود که خاهر خانومِ حاجی یوهو برگشته میگه میخاد موهاشو های.لایت کنه! فک کن! دیدنِ اون لحظه ی حاج خانومچه ثانیه یی یه ملیون میارزید!! آخه دخترِ آفتاب مهتاب ندیده ی مامانش، حالا میخاد بره موهاشو... اصلن آی کَن نات ایمَجین! (اصلن who can imagine! به مولا!) خلاصه با حالا داش از حاج خانوم نظر میپرسید که بره موهاشو چه رنگی کنه! حاج خانومم که یه چشش تعجب بود و دستِ بر قضا واسه کِنِفیِ شوما خاهرای گل، اون یکی چِشِشم حدقه!! با اون اینترنتِ نفتیِ خونه ی حاجی اینا داش تو اینترنت مدلِ مو به عمه هانی نشون میداد! بلخره حالا یه رنگی انتخاب کردن که شبیه فندقیه (آخه از شوما چه پنهون که عمه هانی موهاش قهوه ییِ خیلی خیلی خیلی سیرِ واسه همین های لایتِ فندقی قشنگ میشه فک کنم!) حالا از اونجایی که قراره امروز بره آرایشگا، دیگه حاج خانوم از صوب داره از فوضولی میمیره که عصری بشه بره ببینه موهاش چه رنگی شده؟!

پی نوشت: راسی دیشب از طرفِ عمو نیما به یه مسافرت دعوت شدیم که فلن تو شیشُ بِشیم که بریم یا نه! مقصد، شهر آرزوهای حاج خانومچه ینی شیرازِ و وصفِ بی مثالش.. وای ینی ممکنِ دوباره حاج خانوم بتونه بره پرسپولیس؟؟؟ ینی بازم پاسارگادو میبینه؟ اولینو آخرین باری که رفتش اونجا با داداش نادر بود! یادش بخیر که هر دوشون تنهایی میرفتن از صوب مثه این باستان شناسا تو تخ جمشیدو ول کنش نبودن تا خودِ شب! اما از وختی داداش نادر رف، دیگه حاج خانومچه پاشو هم به شیراز نذاشته.. حالا قراره اگه حاجی و حاج خانوم خاستن برن (البته با ماشین جدیده ی عمو نیماهه!) برن شیرازو از اونجام برن گناوه و یه چن روزی رو اونجا باشن.. البته هنوز احتمالش خیلی کمه! چون هم مرخصیشو احتمالن ندارن که بگیرن، هم اینکه یکم کارا بهم ریختس!

پی نوشت بعدی: راسی دلم بدجوری هوس دیدنِ فیلمِ عقدو کرده، حاجی؟ اینو یادته؟ (بعلت مرام بسیار زیاد و ارادتی که به رفیقِ شفیقمون داریم پاک شد عکسا) وای یادته یوهو افتادی تو آب و خیس شدی؟ من غش کرده بودم هم از دست ادا اطوارای تو، هم از ترسِ خیس شدنِ لباسات..

پی نوشتِ بعدتر: راسی رفقا چن روز دیگه که نه! همین دو روز دیگه اولین سالگردِ نامزدیِ حاجی و حاج خانومچس! راستش از شوما چه پنهون که پارسال این موقه ها چه حسو حالِ عجیبی داشتن این زنُ شوهر! فکرشو بکنین که از آسمون به معنایِ واقعی سنگ اومد پایین اما حاجی و حاج خانومچه رو نتونس از تصمیمشون منصرف کنه و نهایتن یه حلقه ی جواهری کوچولو و ریز اومد تو انگشتِ حاج خانومچه واسه همیشه نشس! خب تعریفش بمونه واسه خودِ همون روز (ینی پس فردا که همشو براتون تعریف میکنم!)

آخرین پی نوشت (قول میدم آخریش باشه!): خانومی که شوما باشین، خانوم والده ی حاجی با عمو نیما رفته یه کفشای راحتیی خریده که مالِ سنای تینیجریه! از هموناییِ که حاج خانومچه خیلی دوس داره اما.. (آیکونِ یه حاج خانومچه که با آه و حسرت داره به کفشا نیگا میکنه!)

Daisypath Next Aniversary Ticker


4 بازخورد به 'ماشین مالیخولیایی'
پیتی گفت...

می بینم که خانوم والده حسابی زدن تو خط تین ایجو روشن فکری... :دی خلاصه خواهر شوهرم که داره کم کم آفتاب می بینتشو برنزه می شه... :دی الان حاجی فحشو می کشه به من.. :دی
عکسارو هم که می بینم دیگه با همه share می کنی و ما دیگه رفیق فابه نیستیم!!!

سانیا گفت...

سلام حاج خانومچه خودم
چه طوری بانو
ای قربون اون سلیقه فرانسویت بشم من
ای قربون مگزین های خارجیت برم من
ای قربون اون هوس شیراز کردنت برم من
ای قربون اون چشمات که دنبال رنگ می گردن برم من
ای قربون خودت برم من
ای آزی جون خودم
وای خاطره های تو که میمیرم براش من
بووووووووووووووووس به عروس با اون حلقه خوشگلش

سانیا گفت...

سلام آزی جونم خوبی خوشگلم
من دیشب کامنت گذاشته بودم برات نیستش
فکر کنم نکته سانسوری داشت آره ؟
بوووووووووووووووووووووووووووووووووس برای آزی خوشگله
راستی سیروان که گفتی خوبه ؟ شاده ؟ می خرمش تندی
یوهووووووووووووووووووووووووووووو

piti khareji گفت...

happy anniversary honey, hope you live in peace and happiness for years... kisses

ارسال یک نظر