"موسوی بازی"
والا از شوما چه پنهون که روز چارشمبه یی که حاج خانومچه رو مُرده فرض کردینو نه یه سئوالی نه یه تماسی نه هیچی به هیچی! دور از چشمِ شوما حاج خانومچه بیمارستان تشریف داش! اهکی فک کردین شوما چشش کردین؟ نه جونم از این خبرا نیس بالام جان! خاهر حاج خانومچه یه عملِ خیلی خیلی سنگینی داشتن که حاج خانوم صوبِ چارشمبه یوهو تصمیم گرفتن که برن پیشِ خاهرشون تو بیمارستان تا وختی عمل میشه، حاج خانومم براش دعا کنه که خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفتو در حالِ حاضر هم خاهر خانومشون مرخص شدنو در حالِ استراحتِ مطلق تشریف دارن! خب از اینا که بگذریم میرسیم به اینکه این بیمارستانه چه جای خارجکی یی بود! میدونین چرا؟ چون حاج خانومچه رو وادار به پوشیدنِ چادر کرده بود و از اونجایی که حاج خانوم به یاد نداش چادر سر کردنِ خودشو دیگه رسمن به لقبِ حاج خانوم بودنو شدن، نایل گردید! انگار بیمارستان تو یه کشورِ دیگه بود، انگار این اصلِ قانونِ حقوقِ بشر که میگه "لباس هر شخص، حریمِ شخصیِ اوست" رو قبول نداشتنو دائمن به جونِ حاج خانومچه غر میزدن، دیدنِ حاج خانوم تو اون وضعیت فقط مایه ی خنده شده بود، گاهی کیفش میوفتاد، گاهی چادر رو زمین پخشو روسریشم از سرش میوفتاد! خلاصه داستانی شده بود خودش به تنهایی که حاج خانوم بس که خاطر این خاهر جونشو میخاس تن به این وضعیتِ ننگین داده بود و تا شب هنگام هم به پرستاری خاهر جونش تو بیمارستان مشغول بود، و اما شب، شب دیگه شیفت عوض میشدو حاج خانوم هم تو همین راستا جاشو داد به خانوم والدشو با حاجی که اومده بود دمبالش رفتن خونه ی حاج خانومینا! دستِ بر قضا اون شب این مناظره رو داش، یه مناظره یی که کلِ ایران که سهله کلِ دنیا از دیدنش جا خورد!!حالا بماند که حاج خانومو حاجی بهمراهِ پدرِ حاج خانومو خانومِ دیزاینر مجبور شدن برای دیدنِ مناظره تو دقایق آخر بدو بدو برن منزلِ خانوم والده ی حاجی (واسه چی؟ واسه اینکه دولتِ محترم روی آنتنِ ماهواره یی که حاج خانومینا تی وی رو از اون میبینن پارازیت میفرستادن کیلو کیلو!!) خلاصه بعد از دیدنِ مناظره، تهران خیلی دیدنی بود، همه ریخته بودن تو خیابونا! پنداری به قولِ عمو نیماهه مردم دمبالِ سبزو قرمز نبودن، فقط چشمِ امیدشون به جنبشه که در حالِ حاضر به رنگِ سبزِ!!حاج خانومینام، پدر حاج خانومو رسوندن منزلو به هوای زدنِ بنزین سه تایی رفتن "موسوی بازی" (این شده تیکه کلامِ حاج خانوم تو این روزا و غصه ش این شده که بعد از انتخابات دیگه چی چی بازی برن؟؟) خلاصه اون شب تو میدونِ کاج ملت تا صوب بیرون بودنو همه یک صدا شعار میدادن علیهِ همه.. از جمله "دولتِ سیب زمینی، نمیخایم نمیخایم" و یا "احمدی بای بای! احمدی بای بای!" و این داستان فقط به همون شب وابسته نبودو حتا دیروزش ینی میکنه سه شمبه عصری هم که حاج خانومِ بخت برگشته با کلی چُسان فِسان تشریف بردن دمبالِ حاجی که برن بقولِ خودشون جشن سالگرد، آریاشهر و تمامیِ توابعش بسته بودو ملت تو میدونِ آریاشهر در حالِ دادنِ شعار و اجرایِ قوانینِ جنبشی بودن! که این امر باعث شد حاجی و حاج خانومچه ساعتها تو ترافیک بمونن و از گرفتنِ جشن هم محروم بشن! و نه تنها تو اون شبا، بلکه حتا دیشبم در امتدادِ این جنبش، ملت ریخته بودن تو خیابونا و برای رسیدن به مقصدِ نهاییشون ساعتها تو ترافیک میموندن اما این بار با این تفاوت که به هیچ عنوان راننده ها غر نمیزدن، عصبی نمیشدن، راه رو برایِ همدیگه باز میکردنو وختی به بَندینَکای سبز رنگی که روی دست، آنتن ماشینا و غیره نگاه میکردن به علامتِ پیروزی و یا هم پیمانی، برای همدیگه دستی تکون داده و به دو انگشتِ خود به علامتِ VIVA شکلِ هفتی میدادن! حالا دیروز عصری حاج خانومو حاجی که خیلی وخت بود هوسِ مشروب کرده بودن، دورِ هم نشسته بودنو بزمی به راه انداخته بودن که بیا و ببین! حاج خانوم که با شاتِ اول بیهوشو مدهوش شده بود، اما اصرار داش که یه ته شاتِ دیگه بره، ردیف میشه که همینم شد اما بیچاره حاجی که تا آخرشم نگرفته بودتش! اما به جاش بعدش تمامِ مستیِ حاج خانومچه با زنگِ پدرش پرید که از تو خیابون میکنه نزدیکایِ ساعت 9 شب، زنگ زده و میگه: "پاشین بیاین خیابون، منم تو خیابونم، همه داریم شعار گویان میریم جولو!" حاج خانوم از شوما چه پنهون یوهو ترسید، تو عوالمِ مستی با خودش فک کرد نکنه انقلابی چیزی شده!؟ اما بعد یادش افتاد که بابا از همون جنبشاس دیگه! بعد زودی با حاجی آماده شدنو رفتن خیابون بازم "موسوی بازی"! که این و این و اینم نمونه هاشه! حتا بچه ها هم کوتاه نمیومدن! اونام اومده بودن عمو موسوی بازی!
5 بازخورد به '"موسوی بازی"'
آخی... یعنی اون سه شمبه شب اونجوری که میخواستی نشد؟
منم راه سبز راه انداخته بودما!
منم دلم میخواست برم بیرون شلوغ بازی کنم ولی خب نشد دیگه..
آزی دلم میخواد این ا.ن. رو یه حال اساسی ازش بگیرم!!
ربون اون هیکل و چشات بشم!!! من هر دفه از صب تا حالا باید سرویس شم تا یه کامنت برات بزارم!! مگه قرار نبود بری جای دیگه اثاث کشی کنی ازین بلاگ اسپات داغون؟؟؟ هاین؟؟
موسوی بازی رو منم هسم! توپ!!خیلی حال داد دیشب مامتو خیابونا بودیم!!
وووووووووییییییییییی...... دختر پدرم درومد همه ی ارشیوتو بخونم... خب یکی نیس بگه مگه مجبوری... حالا همش رو هم نمی خوندی اجازه داشتی نظر بزاری....
بهر حال من از پیتی اومدم اینجا... تقریبن ارشیوت رو هم عیت خوره ها کامل خوندم.... خوشم اومد ازت... ادم سر زنده ای هستی.... خواهرت هم ایششالا زود ریکاور میشه....
راستی اینجا کامنت گذاشتن چه جوریاس؟؟؟؟
بابا خفننن........ از کجا پیدام کردی؟ من اینجا هیچ جای واسه گذاشتن ادرس پیدا نکردم... وگرنه می خواستم بزارم....
مرسی که خوندی...
ولی خداییش شانس اوردی به وبلاگ قبلیم نرسیدی... وگرنه اگه می خواستی اونو کامل یا حتی تیکه تیکه بخونی هم خودکشی می کردی هم عمرن وقت نمیکردی...
حالا تو به جاهای خوب قصه رسیدی...
ای کلک خوش شانس....
کلی هم حال کردم با کامنتات .. کلی وقته کسی اینجوری نمیاد واسم کامنت بزاره.. دلم وا شد خاهرررر....
راستی اسمم رو نگو اونجا.. من در رفتم.. نمی خوام یهویی از رو اسمم پیدا شم....
خلاصه اینکه آبجیججججییییییییی خیلی مخلصیم....
ایول ایول ابسولوت رو ایول.حسابی تهران شورو حال گرفته ها. حیف که نیستیم. هر چند بودیم هم نمیرفتیم با این وحشی بازیهایی که بعضیها درمیارن.
راستی خانومی من اخرش هم نفهمیدم که شما ایران زندگی میکنین یا خارجین؟ یا قبلا خارج بودین یا مسافرت بودین یا چی...؟!
ارسال یک نظر