>

>

>

>

غنچه ی شکفته ی بهاری

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۲۱:۱۴ | 17 دیدگاه


دیشب خیلی خوبو آروم گذشت و حاج خانومچه (با اینکه یه عالمه فکرش خرابه مامی و باباشه) اما در کنار حاجیشون یه خابه راحت داش که حاضر نیس هیچی تو این دنیا این راحتیه خیالو آرامششونو ازشون بگیره confused smileys... راسی؟ هیچی میدونستین حاج خانومچهه غنچه تشریف داره؟؟؟ القصه...

مکان: ماشین، زمان: همین صوبیه که داشتن میرفتن اداره، حاجی پشت فرمون و حاج خانومچه در حالیکه چشماش بازه اما هنوز مغرش خابه... حاجی میگه: حاج خانوم؟! هیچ میدونستی که برام مثه غنچه ی شکفته شده ی بهار میمونیییییییییییی... اونوخ حاج خانومچه که انگار تازه از خاب پریده با کمی ناز اونم از نوع خرکیش میگه: با این قیافه ی پف آلود و خابالوده سر صوبم؟؟؟؟؟؟؟ (اونوخ دلش داش غــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنج میرفتا)

پی نوشت اول: راسی خوبه حاجی اینجا رو نمیخونه ها! آبروم رفته بود اساســـــــــــــــــــی

پی نوشت دوم: این عکسم، از عکسای عیده که احساس کردم دوس دارم بذارمش اینجا خب! (همینجوری بی دلیل!)


17 بازخورد به 'غنچه ی شکفته ی بهاری'
پیتی گفت...

قربون اون شکل ماه غنچه ات! سلاااااااااااام... چرا قهر باشم آخه عزییییییییییییزم.. راستش دلیل نیومدنم این اینترنت ذلیل مرده بود که دیروز یهو وسط کار پکید! احمق!
می بینم که حسابی پولدار شدین و می خواین یه پنت هاوس بخرین.. (آیکون ایشالله!!!)
راستی حاج خانومی می گم چرا نگران مامان و باباتی؟؟؟ خدای نکرده حالشون خوب نیست؟؟ :(

سانیا گفت...

سلام خانوم خوشگل ناز دلبر.خانومی یه دونه ای در دونه ای.
خانومییییییییییییییییییییییییییییییییی راستشو بگو من این قدر دوست دارم این حاجی چقدر دوست داره؟نکنه یه ریزه کم باشه ها خودمو هلاک می کنم
خانومی عکس بالایی کجاست؟البته اگه سکرت نیست بگو.
خوب پس شما غنچه بودی صبح اول صبحی؟ببین وقتی وسط روز باشه و خانوم کاملا شکوفا شده حاجی چی صدات می کنه؟لاله هلندی؟نه؟پس چی؟
بووووووووووووووووووووووووووووووس

پیتی گفت...

حق داری عزیزم ... مراقبشون باش.. خدا رو شکر که هردوشون کنارتن.. قدرشونو حتما می دونی.. بیشتر بدون.. برای برادرت هم متاسفم.. نمی دونم چند سالش بوده و چطور فوت شده ام به هر حال درکت می کنم و متاسفم..
اگه خدا بخواد و همه چیز به خوشی پیش بره مامان فردا یا پس فردا میاد.. بعد ان شاالله هفته بعد می ریم خرید.. آرایشگاهو انتخاب کردم باید بریم قرارداد ببندیم... دیشب هم تو بارون با پسرک رفتیم یه کالج خرید برای استفاده های روزمره و سرکار.. آخه یه کتونی آدیداس داشت که یه دوسالی داشت می پوشید دیگه مندرس شده بود.. وای چه هوایی بود مدتها بود زیر بارون اونم بدون ماشین و با چتر و بدون ماشین با تاکسی نرفته بودیم خرید.. هوا عالیههههه... من عاشق بارونم...

پیتی گفت...

خدا خفت نکنه با این آیکونهایی که می سازی.. با چادر تصورت کردم دنبال خودمون کلی خندیدم دیوونه!

فکر کنم پس جدیدمو نخوندی که برای قبلی کامنت گذاشتی.. آره؟

سانیا گفت...

خانومی تو راه کار خودتو بگو بلا که تا الان توسط حاجی خورده نشدی؟البته این بغل گرفتنه یه ریزه قبل خورده شدن بود گمونم.ظریف مریفا راحت تر خورده می شنا.مواظب باش خواهر.وقتی حاجی گرسنهس زیاد طرفش نرو.یه حاج خانومچه که بیشتر نداریم.

پیتی گفت...

الهی بمیرم.. نازی! مجرد بود؟:((( خدا رحمتش کنه.. وایییییییی چقدر ناراحت شدم.. براش دعا می کنم..

نازی مامانو بابات چی کشیدن.. خدا بهشون صبر بده... مرگ فرزند خیلی سخته.. بوس!

پیتی گفت...

قربونت برم.. ولی به نظرم یه سراغی از دختر داداشت بگیر من اگه بودم هر جای دنیا بودم می رفتم این عمه مهربونمو میدیدم.. بووووس!

پیتی گفت...

قربونت برم.. ببخشید من اینقدر فضولم.. تو هم بهت خوش بگذره با حاجی! ماچچچچچچچچچ!

سانیا گفت...

خانومی میدونم که رفتی خونه.دلت بی درد و بهونه جز بهونه عشق که همیشه تو دلت بمونه.
دلم تنگ می شه برات و منتظر پست های ناز و زندگی بخشت هستم گلم.خدا نگه دار نازی مثل تو باشه تا ابد.

سانیا گفت...

خانومی سلام
من از دیروز تا حالا تو فکرتم.تو این مدت کم آنچنان تو دلم جا کردی که باور نمی کنی.وقتی تو اون لحظه های اضطراب آور به فکرم بودی و دلداریم می دادی نمی دونی چه قدر حرفات به دلم نشست ....
فقط خواستم بگم چه قدر به یادتم و چه قدر از این که دوست خوبی مثل تو پیدا کردم خوشحالم.
از ته قلبم برات بهترین شادی ها و خوشبختی ها رو از خدا می خوام.....از ته قلبم....

گلدونه گفت...

سلام عزیزم... اول من اومدما!! دیدی؟

که چی این عکسا رو گذاشتی؟ میخوای بگی رفتی خارجه؟ خب که چی؟ هان؟ خب ما هم می ریم بعدا عکسا رو می ذاریم دلت بسوزه....

گلدونه گفت...

شمااااااااااال؟؟؟؟؟

نمیدونم..ماشین که نداریم...باید با وحید حرف بزنم ببینم چی میگه!

گلدونه گفت...

راحت باش هرچقدر میخوای شوخی کن...

دعا کن اصلا بتونیم باهم باشیم و وحید درس نداشته باشه...وگرنه که حسابی قاطی میکنم!

گلدونه گفت...

بهش گفتم بحث پنج شنبه رو
البته تقریبا نیمه کاره موند ولی من از تمام قوای زنانگیم استفاده کردم!! ببینیم خدا چی میخواد!!

گلدونه گفت...

:)))))))))

ببین اینجوری حرف میزنی من هی دلم می خواد آخر هفته بیایم خونه ی شما اصلا!! به مستانه هم میگم بیاد خونه شما!! چطوره؟ سه تایی(من و تو و مستانه) کلی حال میکنیم، بی خیال ِ مردا بابا!!

خودمونو عشقه!نه؟
(در ضمن قوای زنانه یعنی بوس؟ واقعا که! یعنی فقط یه بوس؟)!!!

گلدونه گفت...

:)))))))))))

من بیشتر از این بلد نیستم جان خودم!! یعنی چی؟ :P

سانی گفت...

سلام آزی جون خوبی
اومدم یه چند تا از پستای قدیمیت رو خوندم عزیزم
سبک نوشتنت حرفات...
آزی جون لذت بردم خواستم بگم...
شبت به خیر خانوم :)

ارسال یک نظر