>

>

>

>

چقد این سادگیمو دوس داره خدااااااا

ارسال شده توسط حاج خانومچه | در ۴:۱۶ | 1 دیدگاه


راستی دل آدما چقد میتونه کوچولو باشه که با کوچکترین چیزی شاد بشه و قهقه خندش تا اون سر دنیام برسه و با یه چیز کوچیک ناراحت و غمگین که اشکاش دنیایی رو غرق کنه! دله آدم میتونه چقد ساده باشه که محالترین چیزا باور کنه و برای خودش یه رویا بسازه ... 
اینا رو گفتم که به ماجرای دیروز حاج خانومچه اینا برسیم! میدونید که حاج خانومچه پریشب یه سیب (میوه ی ممنوعه!! کنایه از کار بد!) از همون درشت خوش مزه هاش بودا از همونا ورداشت بخوره که با اولین گازش حاجی از بهشت انداختش بیرون! خلاصه که دیروز از صوبش به منت کشی و از این صوبتا گذش (خیله خوب! قبوله حاج خانومچه شووَر ذلیله! اصن به شما چه؟! اگه شومام یه قند عسلی گیرتون میومد همین کارو میکردین دیگه!) حالا داشتم میگفتم که خانومی که شوما باشین دیروز بلخره مراسم آشتی کنون تو ... کجا فک میکنین؟ خب ملومه دیگه! بابا نشنیدین میگن ساله دو هزار و نه ییم و چه میدونم ساله تکنولوژی و از این صوبتا؟! خب همینه دیگه! مراحل پروسه ی منت کشی در منطقه ی معروفه ایمیل اونم از نوع جی.میل انجام پذیرفت! و وختی حاج خانومچه این مرحله رو برد رف واسه فینال که توی منطقه یی بنامه اسکایپ برگذار میشد شرکت کنه... خلاصه دیگه تمومو کمول (لاتیه تمامو کماله!) آشتیشون دادیم رف پی کار خودش!
حالا دیروز حاج خانومچه جهت پاره یی خود شیرینی رفتن دم کلاس زبانه حاجی، تا نصفه راهم رفتن سمته خونه ی حاجی که حاجی یوهو پرید و گف که بریم سکه ها رو بفروشیم؟! حالا این سکه ها قضیه ش چیه؟! از شوما چه پنهون که از وختی که حاجی و حاج خانومشون تصمیم به با هم بودن (ینی همون ازدباج گرفتنو جدی شدن و این صوبتا دیگه!) گرفتن، طبقه پیشنهاد یکی از دوستانشون مانا خانوم (خانومه سیا = زن سیا – بابا یارو پسره اسمش سیاوشه بهش میگن سیا) رفتن هر چی پول دروردن سکه خریدن واسه پس انداز! فک کن تو گرونیه سکه هف هش ده تایی میخریدن (البته بعضی وختا که پول زیاد داشتنا نه همیشه) حتا موقع عقدشون (همین چن وخ پیشا = قبل از عید) هر کی اومده بود سر عقد براشون سکه اوروده بودو حتا حاجی هم برای اینکه حاله بعضیا رو بگیره تمومیه مهریه ی حاج خانومچه رو که همش چندین تا سکه بودو سر عقد بهش تقدیم کرد! (پس چی فک کردین؟ ما نقدی کار میکنیم با این حاجی! تا حساب کار دستشون بیاد!) خلاصه این زوج خوشبخته ما با یه عالمه سکه رو دستشون با بالا رفتنه هزار تومنیه قیمت سکه ذوق میکردن (ولی عرضه ی سود کردن ینی فروشه سکه ها رو نداشتن!) و با پایین اومدنش مانای بدبختو فوش میدادن!
تا اینکه بلخره دیشب طی یه پیشنهاده کاملن بی شرمانه توسط حاجی عزم بر فوروش سکه ها کردن و طی یه اقدام غیر منتظره یی سکه ها رو فوروختن...
حالا دیشب توی خونه ی حاج خانومچه اینا توی اتاقه مامی:
حاج خانومچه: مامی؟! میشه عق.دنامه و شناسنامم رو بدی فردا صوب میخامش..
مامی (با تعجب – آخه همه ی سکه های ذوکور پیش مامی بودن و عصری حاج خانومچه رف ازش گرف! آخه مامی یه جورایی گا.و صند.وقه همه س!):: میخای چیکار؟ (فک کنم بیچاره فک کرده وختی همه ی سکه ها و حالا هم عق.دنامه و شناسناممو میخام ینی میخام دور از جون طلاخ بگیرم!)
حاج خانومچه: میخام طلاخ بگیرم (آیکونه حاج خانومچه ی دیو صفت!)
:: ینی چی دختر؟! این چه حرفیه؟ (با اخمو ناراحتی!)
: نه بابا مامی چقد ساده یی تو! میخاییم بریم از این وامای ازدباج بگیریم بذاریم رو پول خونه یه جای گنده تر بگیریم
:: آفرین دختر خوب! پس بیا اینم شناسنامتو عق.دنامت

صوب توی ماشین حاج خانومچه رو به حاجی کرده و میگه: ینی ما پول دار شدیم الان؟ حاجی در حالی که یه عالمه از خنگیه این دختر عصبانی شده میگه: خیلییییییییییییییییی
آخ که چقد این دختر ساده دلو شیرین مغزهههههههههههه!


1 بازخورد به : “چقد این سادگیمو دوس داره خدااااااا”
سانیا گفت...

خانومی این همسر شما خداییش خدای شانسه که چنین پریوشی نصیبش شده.مهربون خوش اخلاق دلسوز با مهارت های عدیده و جمیله و ........
امیدوارم قدرتو بدونه..

ارسال یک نظر