آغاز بدختی های حاج خانومچه...
و اما اصلِ ماجرا! والا قضیه از اونجایی شوروع میشد که حاج خانومچه خیلی خیلی به نظافت اهمیتِ خاصی میدن! مثلن هر روز یا اگه حتا خونه باشه روزی دوبار تشریف میبرن حمام! و انواعو اقسامِ شامپو های سر و بدنو صورت رو به خودشون میمالونن که بیا و ببین! (البته نظافت فقط در موردِ خودشونه ها! مثلن اتاق پتاقشون تطیله از تمیزی! یه روزِ جمه مثه دیروز اگه خونه باشه، مامان خانومشون روزِ شمبه تا بعد از ظهر به نظافتِ اتاقِ ایشون مشغول خاهن بود!) خلاصه اینا رو گفتم که یکم با خوصوصیاتِ این حاج خانومچه آشنا بشین.. یه شیش هف سالِ پیش بود که حاج خانومچه تفریحش این شده بود که هر پنشمبه بلا استثنا میرف کوچه مرویو با یه عالمه خرید بر میگش خونه (از لوازمِ آرایش گرفته تا پاستیل ترشو یا حتا لوازمِ برقی مثه سشوآرو اپیلیدیو این صوبتا!) خلاصه تو همین خریدا یه روز چشمش به یه مسواک برقی که نه مسواک باتری یی افتاد مثه این.. و همونجا یک دل نه، صد دل عاشقش شد و خریدش! خب نمیدونم چقد از این مسواکا استفاده کرده باشین، خیلی باحالن! فقط هر شیش ماه یه سری میخاد که براش بخریو هر یه سالی هم دوتا باتری دوراسل که دیگه عمر میکنه برات باقلوا! سرتونو در نیارم حتا وختی با حاجی هم آشنا شد این خصلتِ اَنظافتو من الایمان رو به حاج هم منتقل کردو تا دلتون بخاد برای حاجی انواعو اقسامِ چیزا گرف.. یکی از این وسایلِ نظافت یکی از ههمین. مسواکا بود.. خلاصه همه چیز داش خوبو خوشو مرتب پیش میرف که خانومی که شوما باشین اون چن وخ پیشا که حاج خانومچه اینا رفته بودن شمالا! از شلختگی که نه! خدا بدور! از شیرین عقل بودنِ حاج خانومچه مسواکشونو تو ویلا جا گذاشتنو ماجرا شورو شد.. ینی نقو نوقای حاج خانومچه به حاجیِ بدبخت که من مسکاف (لوسیِ همون مسواکه!) میخام که میخاااااااااام.. حالا بماند که حاجی خودشو به آبو آتیش میزدو به هر فوروشگاهو دراگ استوری میرف تا بتونه همون مسکافو براش پیدا کنه! اما جونم براتون بگه که کو مسکااااااااف!؟ آب شده بود رفته بود تو زمین! هیشکی نداشتش! ینی دیگه تولید نمیشد! حاجی یه چن باری به حاج خانومچه پیشناهادِ یه مدلِ دیگه ی اورال بی یی رو داد که باتری یی بود اما حاج خانومچه مگه زیربار میرفت؟ بهش میگف: "حاج خانومچه! بذار برات از همینا بگیرم! بعد مسکافِ خودمو میدم بهت و یه سریِ نو میگیرم برات!" اما مگه حاج خانومچه زیرِ بار میرفت! میگف الا و بلا که من همون مسکافِ خودمو میخام..
تا اینکه پنشمبه یی که حاجی و حاج خانومچه رسیدن سرِ کوچه ی حاج خانوم اینا، حاجی گف من میرم یه سر داروخانه (آخه حاج خانومچه استون میخاستش!) تا خرید کنم! حاج خانومچه که یکم مشکوکم شدی بود بفمی نفمی اما چیزی نگفتو رفت بالا.. بعد حاجی با دستِ خالی اومدو با ناراحتی گف: "رفتم برای یکی از این مسکاف برقیا بخرم اما اون مدلشو نداشت.."
راستش فک کنم یه جورایی این قضیه ی مساکفم برای حاج خانومچه اینا شده بود پروژه! (میشناسیدش که این دختره رو!؟ خدا نکنه چیزی بخاد بخره! عالمو آدمو بهم میزنه و بازم اونی رو که میخاد نمیخره! ینی قدرت تصمیم صفره ماشالا به جونش!) خلاصه همون پنشمبه عصرش به اصرارِ حاج خانومچه رفتن شهروند تا یکم خرید کنه که یوهو متوجهِ مسکاف شدن .. اما نداشت.. رفتن تا یه شهروندِ دیگه .. که دستِ بر قضا اونم نداشت.. یه داروخونه ی دیگه .. نخیرررررررر اینم نداش ... دیگه حاج خانومچه نا امید، رو کرد به حاجی (چون میدونس پیدا نمیکنن!) با کلی ناز و ادا گف: "حاجی بخدا اگه امشب مسکاف برقی برام بگیری دیگه تا آخرِ عمرم باهات قهر نمیکنم!" حاجی که شگف زده شده بود از این ماجرا گف: "قولِ مردونه؟" و خلاصه قولِ مردونه زنونه دادن بهم که دیگه حاج خانومچه حقِ قهر نداره! حالا فک کنین چی شد؟ اومدن همون نزدیکیِ خونه ی حاج خانومچه اینا یه داروخونه که دستِ بر قضا داش میبست رو پیدا کردنو اونوخ دیدن که داره اتفاقن همونی رو که اینا میخان.. خلاصه این شد که حاجی برای حاج خانومش یکی از همینا.. رو گرف که چون عکسشو نداشتم فلن اینجوری میذارم (لینکش فردا به روز میشه و عکس میگیرم میذارم بجاش!) اونوخ خوشبختیِ حاجی آغاز و بدبختیِ حاج خانومچه شورو شد! (خوشبختی حاجی واسه این شوروع شد که هم دیگه نقو نوقِ حاج خانومچه رو واسه مسکاف نمیشنید و حالا هی تازه حاج خانومچه رو اذیتش میکردو هی حاج خانومچه حقِ قهر نداش اونوخ...) اما کلن روزِ پنشمبه واسه جفتشون یه روزِ استثنایی بودددددد..
راسی پیتی جونم انگاری یه خابایی دیده واسمون، در همین راستا بیشتر بخونید..
پی نوشت: عکس فوق مربوط به مسکاف جدیدس بهمراهِ یکعدد "نونو خان" که حالا سر فرصت حتمن یه پست در باب ایشان خاهیم داد.. اما همین قدر بدانید که نونو خان یارو یاورِ حاج خانومچه از کودکی تا به امروز تشریف دارن.
8 بازخورد به 'آغاز بدختی های حاج خانومچه...'
خونه مانا و سیا چه خبر بود؟ هان؟ نگفتی؟ من ساده رو بگو که ر تا ز رو تعریف می کنم!
ها ها ها حاج خانومچه پس دیگه دوران ناز کردن به سر رسید و دوره دلبری رسید
سلاااااااااااااااااااااااام به عشق خانوم
چه طوری عزیزم؟
خدا رو شکر مسکافه پیدا شد بالاخره وگرنه شده می رفتم از بلاد کفر یه تن مسکاف می خریدم
آخ جون دیگه حاجی اومد و حاج خانومچه بزنم به تخته شاد و شنگول و شادان
ای جیگرم آزی جون
آزی ناقلا از لحظه دیدار ننوشتی ها.ببین ببین نشد دیگه
آزی جووووووووووووووووووون
خوشحالم که پیش عشقتی
خوشحالم عزیزم......
فقط بدو به داد پیتی جونم برس که داره بچه دنبال نیکول کیدمن می گرده بدو بدو ...
حاج خانومچه پرکار شده است
حاج خانومجه در حالی که رویای مسکاف نازش رو در سر داره فکر یه مسکاف دیگس
حاج خانومچه راستشو بگو داری چه کار می کنی
نکنه تو شانل گرفتنت به کار و هی می گن آزی طرح تابستونت رو رو کن دیگه بازار مد جهان منتظره
تند باش آزی رو کن منم می خوام خوب :)
سلام آزی شبت به خیر
نیستی اما من چون داشتم کارامو می کردم اومدم بگم سلام آزی خوبی آزی؟
ایشالله خوبی عزیزم
خوب بخوابی برای الان
و صبح به خیر خانومی برای صبح
صبح به خیر ...
سلام زیبای خفته
وضع گلوت چه طوره خانوم؟
فهمیدم حالت بد بود دیروز
یهو رفتی نگران شدم
دیدم نظراتت رو هم تایید نکردی ترسیدم
الان چه طوری ؟
نمی خواد جواب بدی اگه سختته
همین که اومدی نظر گذاشتی خیالم راحت شد که بهتری ایشالله
راستی آزی جونم دیروز یه مطلب دیدم یاد تو افتادم
آخرین صفحه مجله ایراندخت این هفته راجع به مسواک برقی یه مطلب داشت
نکنه با این مجله ها تبانی کردی کاندیدا جونم ؟
قربونت برم
مراقب خودت باش نازنینم
ایییییییییییییییی! چشت روشن که حاجی برمیگرده!! اونوخ این مسواک برقیا دیگه چی چین؟؟ تو هم مث خودمیا !! تا به یه چیزی نیفتی و پیداش نکنی مگه ول کنی؟؟؟قلبونت برم که دلت اینقذه کوچولوئههههههههههه!
یه شعر فانتزی گذاشتم توپپپپپپپپپپ! مال خود خودمه هااااااااااا!حاجی رو بببینی چرک گلوتم خوف می شه خواهرررررررررر! بوسس! سرما خوردی!! آخ آخ !! الان ازت میگیرم!!
خوبم آزی جونم
می دونم گلو درد چه می کنه با آدم .من که هر وقت خیلی حالم بد می شه و وقت هم ندارم از این بایولنول ها می خورم (قرص های روز و شب )راحت می شم .حداقل اثرات سر ماخوردگی رو کم می کنه و اصلا اذیت نمی شه آدم
نمی دونی چه قدر کار ریخته سرم که حال انجامشون رو ندارم و یه ناخنکی به هر کدوم می زنم :)
راستی تا می تونی آب بخور
آب خالی
سلام خوشگل خودم
صبحت به خیر
می خواستم برم گفتم اول به آزی جونم سلام کنم بعد برم که دیدم پیش دستی کردی خانومی
سااااااااااااااااااانسور؟ کاندیدا جونم ببین اگه می خوای بزنی تو خط سانسور بگم رای خبری نیست
راستی اون عروسکت چه خوشگله
از اوناییه که هی فشارشون می ده آدم و کیف میکنه دیگه
برگشتم آپ کردی دیگه آره؟
حال گلوت چه طوره؟ نکنه تو هم سلن دیون شدی ؟ :)
خوبه بیا یه برنامه بذاریم تو استادیوم آزادی ؟
می فروشه ها
فکر کن کاندیدا ترانه می خواند :))))))))))))))))
قربونت برم من
بوووووووووووووووووووس برای عروووووووووووووس
ارسال یک نظر