>

>

>

>

کامنت

ارسال شده توسط حاج خانومچه | | بیان دیدگاه خود

نمیدونم اصلا میایید اینجا کامنت بذارید یا شایدم نمیایید! اگه میایید که میدونم کلی هم کامنت برام میخوایین بنویسین و نمیشه.... دلیلش اینه که این قالبه با من لج کرده!

اما فقط اینو بگم که نمیدونم دلیلش چیه اما این قالبی که برای وبلاگ انتخاب کردم هر کاریش میکنم بخش کامنتاش فعال نمیشه!

اگه احیاناً خواستید برام کامنت بذارید و دل ما رو هم خوش کنید به این فوتوبلاگ ما سر بزنید و اونجا کامنت ها رو فعلا بذارید (با عرض پوزش)



کامنت

ارسال شده توسط حاج خانومچه | | بیان دیدگاه خود

نمیدونم اصلا میایید اینجا کامنت بذارید یا شایدم نمیایید! اگه میایید که میدونم کلی هم کامنت برام میخوایین بنویسین و نمیشه.... دلیلش اینه که این قالبه با من لج کرده!

اما فقط اینو بگم که نمیدونم دلیلش چیه اما این قالبی که برای وبلاگ انتخاب کردم هر کاریش میکنم بخش کامنتاش فعال نمیشه!

اگه احیاناً خواستید برام کامنت بذارید و دل ما رو هم خوش کنید به این فوتوبلاگ ما سر بزنید و اونجا کامنت ها رو فعلا بذارید (با عرض پوزش)



آخرین پست هشتاد و هفتی

ارسال شده توسط حاج خانومچه | | بیان دیدگاه خود

خب دیروز و دیشب رو اول بگم که کلی جاتون خالی بود، بس که بنده ی حقیر اون وسط قر دادم که دیگه خودم آخر شب بیهوش شده بودم.. البته فکر نکنین که فقط من رقاص بودم، دیشب هر کسی اونجا بود درحال رقص بود و اگه شما هم بودین، همین میشد...
اول از همه اینکه رفتیم دلار بگیریم برای مسافرت! فکر میکنین چی شد؟! ساعت 5 بعد از ظهر، صرافی مربوطه دلار که سهله یه قرون پول هم نداشت! میگم مردم پول دار و خوش گذرون شدن! آقاهه میگفت از صبح بیش از یک میلیون دلار فروخته!!!!! آخه کی باورش میشه!؟ اما راست میگفت چون همون لحظه که ما اونجا بودیم، یک عالم سرش شلوغ بود! و این شد که مجبور شدیم صبر کنیم تا امروز بریم برای خرید دلار!
برنامه به این شکل شد که اول رفتیم منزل یکعدد خانوم مادر شوهر که در اونجا آقای همسر یه دوشی بگیرن و از اونجا رفتیم منزل یکعدد مامان خانوم که ما هم یه صفایی به خودمون بدیم و از شر لباسهای اداره خلاص شده و خوش تیپ شویم! (کادوی عید بابا رو هم بهش بدیم – که اون طور که خانوم خواهر میگفتن، بابا یه عالمه کیف کرده و از کفشاش خوشش اومده و کلی پرسیده که کی به اینا سایز پای منو گفته آخه)
بعدم بهمراه خواهر زاده کنه مان (Designer معروف رو میگم دیگه-حالا سر یه فرصت مناسب میگم چرا بهش میگیم دیزاینر) رفتیم منزل یکعدد آقای عکاس باشی، اونجا آقای عمو هم بودن و خدا میدونه که من چقدر عمو نیما رو دوست دارم (باور کردنی نیست اما سبک نگاش، نوع حرف زدناش و همه و همه چیزش شبیه یکعدد آقای داداش – خدا ایشالله همیشه عمو رو حفظ کنه و روح آقای داداش رو هم غرق رحمت خودش کنه) خلاصه بعد از کلی سر و کله زدن، بالاخره زور من چربید و رفتیم برای ترقه بازی (آخه من یک عالمه مواد محترقه از جمله: ترقه، 7 ترقه، زنبوری و بمبک با خودم حمل میکردم-میدونم دخترا که از این کارا نمیکنن و کلی هم میترسن اما خب من یکم فرق میکنم خب!) 
همین جوری داشتیم میرفتیم که یاد اون یکی یکعدد خواهر زاده (خان داداش دیزاینر) افتادم! زنگیدم بهش و گفت که بابا بیان شهرک! توووووووپه! ما هم که علااااااااااااااااف! رفتیم و خدا میدونه اونجا چی بود!؟ واقعا اگه دخترا مانتو و روسری نداشتن فرقی با دیسکو نداشت چه بسا بهترم بود! چند تا ماشین همه ی دراشونو باز کرده بودن موزیکم که دیگه قربونش برم این ساسی مانکن گرم کننده ی همه ی مجالسسسسس! دیگه منم که نیس اصلا توی عقدکنان قر نداده بودم دیگه اون وسط بودم همش! (البته انقدر شلوغ بود که معلوم نمیشد چیکار داری میکنی!) خلاصه بعدشم همگی با دوتا دوستای یکعدد آقای خواهر زاده برگشتیم دوباره منزل آقای عکاس باشی و صداقتم خوب چیزیه!
دیگه نزدیکای 2.5 بود که برگشتیم خونه! و صبح هم که ....ن گشاد و آب هندونه و خدا رو شکر که خیابونا خیلی خلوت بود و چون امروز آقای همسر منو میرسوند و ماشینو خودش میخواست، دیگه من با خیال راحت اینطرف نشسته بودم و چرت میزدم!
ولی امروز کلی کار داریما! از یه طرف عینک مجروح آقای همسر دوران نقاهتش رو هم طی کرد و حالا امروز حاضر که بریم بگیریم که خدا میدونه اگه کوچکترین نور آفتاب به این دو چشم شهلای آقای همسر مستقیم بتابه چه بر سر و روی ما خواهد آمد!؟
بعدشم باید بریم دلار بگیریم و از اون طرفم باید بریم پیش حلقه ایه! (آخه شانسو ببین تو رو خدا! ما بعد از یکماه گشتن در جواهرآلات فروشی های چندی، بالاخره یه جا یه حلقه دیدیم که شیفتش شدیم و خداییش هم تک بود! بطور غیر عادی رینگ من، اندازه بود و اینبار حلقه ی همسر جان، بزرگ بود! که قرار شد سفارش بده از ترکیه بیارن! الان هم یک ماه و نیم گذشته و هنوز نیاورده و آقای همسر با همون حلقه ی گشاد دارن اذیت میشن خب هی!)
راستی قرار بود امروز یه پست خوب واسه پایان سال 87 بذارم اما الان حوصله ی نوشتنشو ندارم و باید سر فرصت بنویسم! حالا فعلاً بگم که بعنوان بهترین اتفاق سال 87 و میتونم به جرات بگم بهترین اتفاق کل زندگی، روز 9 اسفند همین سال بود که من و آقای همسر به عقد هم در آمدیم! و امسال عید اولین عیدی هست که ساعت سال تحویل ما باهم هستیم، البته به اتفاق خانواده ی یکعدد آقای همسر! 
عید رو پیشاپیش به همه ی دوستان تبریک میگم و ایشالله که سال پر برکت و شادی رو آغاز کنید و این پایین هم یه دعایی هست که من از دیروز بشدت شیفته ش شدم واسه سال تحویل که اینجا میذارم...
کاش ساعت تحویل سال، یاد همه ی آدما باشیم....

خدايا! پاكم كن تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده ايي ستايش كنم مبادا كه در خدمت گذاري تو ناشكيبا و دلخسته شوم. اين راه آرامشي است ، كه بالاتر از درك آدمي است. 

معبود من! ضعيف و درهم شكسته ام، گرانبار و تنها. تو درياي رحمت و مهري، گناهان من عظيم است اما رحمت و بخشايش تو بس عظيم تر از گناهان من، به رحمت تو پناه مي آورم. مرا پاك گردان تا هنگام قضاوت ديگران رحيم باشم. رحمت تو همه چيز را زيبا مي كند، هنگامي كه مي لغزيم .

خدايا! بيا و در قلب و ذهن من ساكن شو، تا وسعت يابم و تمامي آفرينش را در برگيرم، تا از هم جدا نباشيم. چرا كه ما هم جزئي از آن كل هستيم. 

چنان پاكم كن تا هستي ام را سراسر وقف تو و خلقت كنم كه اسير رنج و پريشاني است. 
و مرا ياري كن تا همه چيز را به آغوش پرمهر تو بسپارم خدايا!

خانه قلب من كوچك است، آن را چنان فراخ كن كه پذيراي تو باشد. خانه قلبم ويرانه است ، آن را مرمت كن تا در خور تو شود و خانه قلبم آلوده است، آن را پاك و مطهر گردان! عميق ترين آرزوي من زماني برآورده مي شود كه تو هميشه و هميشه در سراي قلبم ساكن شوي و من هر روزم را در حضور پر نور تو سپري كنم.. 

الهی! سالی را آغاز میکنیم که اولین نگاه و رایت وجود ما به سوی تو و رحمت بی کرانهء توست! همهء ما را دریاب، در آنچه گذشت اگر خطائی کردیم نه از روی سرکشی و عنان، که از روی نادانی و جهل بود، ما را به واسطهء سعه صدر و بزرگی ات ببخش و عاقبت به خیر فرما! 

الهی! مادران و پدران داغدیده را دریاب و صبری در خور توان آنها عنایت فرما...
الهی! نظری بر بیماران اسیر تخت و بستر فرما و شفاعت عاجل نصیب تمام آنها نما...  
الهی! فرزندان محروم از پدر و مادر، زندانی های دربند و اسیر، غربت نشینان دور از وطن، دلهای شکسته و گرفتاران معیشت زندگی، همه را در سال جدید به حق بزرگی و کرامت خود، شامل رحمت خویش فرما!

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

سال نو پیشاپیش مبارک



پی نوشت: بدلیل غصب بی شرمانه دوربین اینجانب توسط آقای همسر بعلت جشن پایان سال اداره همسر (برای بار ده هزارم) نمیتونم عکسای دیشب رو توی عکاس بانو لود کنم! با عرض شرمندگی مفرط!



آخرین پست هشتاد و هفتی

ارسال شده توسط حاج خانومچه | | بیان دیدگاه خود

خب دیروز و دیشب رو اول بگم که کلی جاتون خالی بود، بس که بنده ی حقیر اون وسط قر دادم که دیگه خودم آخر شب بیهوش شده بودم.. البته فکر نکنین که فقط من رقاص بودم، دیشب هر کسی اونجا بود درحال رقص بود و اگه شما هم بودین، همین میشد...
اول از همه اینکه رفتیم دلار بگیریم برای مسافرت! فکر میکنین چی شد؟! ساعت 5 بعد از ظهر، صرافی مربوطه دلار که سهله یه قرون پول هم نداشت! میگم مردم پول دار و خوش گذرون شدن! آقاهه میگفت از صبح بیش از یک میلیون دلار فروخته!!!!! آخه کی باورش میشه!؟ اما راست میگفت چون همون لحظه که ما اونجا بودیم، یک عالم سرش شلوغ بود! و این شد که مجبور شدیم صبر کنیم تا امروز بریم برای خرید دلار!
برنامه به این شکل شد که اول رفتیم منزل یکعدد خانوم مادر شوهر که در اونجا آقای همسر یه دوشی بگیرن و از اونجا رفتیم منزل یکعدد مامان خانوم که ما هم یه صفایی به خودمون بدیم و از شر لباسهای اداره خلاص شده و خوش تیپ شویم! (کادوی عید بابا رو هم بهش بدیم – که اون طور که خانوم خواهر میگفتن، بابا یه عالمه کیف کرده و از کفشاش خوشش اومده و کلی پرسیده که کی به اینا سایز پای منو گفته آخه)
بعدم بهمراه خواهر زاده کنه مان (Designer معروف رو میگم دیگه-حالا سر یه فرصت مناسب میگم چرا بهش میگیم دیزاینر) رفتیم منزل یکعدد آقای عکاس باشی، اونجا آقای عمو هم بودن و خدا میدونه که من چقدر عمو نیما رو دوست دارم (باور کردنی نیست اما سبک نگاش، نوع حرف زدناش و همه و همه چیزش شبیه یکعدد آقای داداش – خدا ایشالله همیشه عمو رو حفظ کنه و روح آقای داداش رو هم غرق رحمت خودش کنه) خلاصه بعد از کلی سر و کله زدن، بالاخره زور من چربید و رفتیم برای ترقه بازی (آخه من یک عالمه مواد محترقه از جمله: ترقه، 7 ترقه، زنبوری و بمبک با خودم حمل میکردم-میدونم دخترا که از این کارا نمیکنن و کلی هم میترسن اما خب من یکم فرق میکنم خب!) 
همین جوری داشتیم میرفتیم که یاد اون یکی یکعدد خواهر زاده (خان داداش دیزاینر) افتادم! زنگیدم بهش و گفت که بابا بیان شهرک! توووووووپه! ما هم که علااااااااااااااااف! رفتیم و خدا میدونه اونجا چی بود!؟ واقعا اگه دخترا مانتو و روسری نداشتن فرقی با دیسکو نداشت چه بسا بهترم بود! چند تا ماشین همه ی دراشونو باز کرده بودن موزیکم که دیگه قربونش برم این ساسی مانکن گرم کننده ی همه ی مجالسسسسس! دیگه منم که نیس اصلا توی عقدکنان قر نداده بودم دیگه اون وسط بودم همش! (البته انقدر شلوغ بود که معلوم نمیشد چیکار داری میکنی!) خلاصه بعدشم همگی با دوتا دوستای یکعدد آقای خواهر زاده برگشتیم دوباره منزل آقای عکاس باشی و صداقتم خوب چیزیه!
دیگه نزدیکای 2.5 بود که برگشتیم خونه! و صبح هم که ....ن گشاد و آب هندونه و خدا رو شکر که خیابونا خیلی خلوت بود و چون امروز آقای همسر منو میرسوند و ماشینو خودش میخواست، دیگه من با خیال راحت اینطرف نشسته بودم و چرت میزدم!
ولی امروز کلی کار داریما! از یه طرف عینک مجروح آقای همسر دوران نقاهتش رو هم طی کرد و حالا امروز حاضر که بریم بگیریم که خدا میدونه اگه کوچکترین نور آفتاب به این دو چشم شهلای آقای همسر مستقیم بتابه چه بر سر و روی ما خواهد آمد!؟
بعدشم باید بریم دلار بگیریم و از اون طرفم باید بریم پیش حلقه ایه! (آخه شانسو ببین تو رو خدا! ما بعد از یکماه گشتن در جواهرآلات فروشی های چندی، بالاخره یه جا یه حلقه دیدیم که شیفتش شدیم و خداییش هم تک بود! بطور غیر عادی رینگ من، اندازه بود و اینبار حلقه ی همسر جان، بزرگ بود! که قرار شد سفارش بده از ترکیه بیارن! الان هم یک ماه و نیم گذشته و هنوز نیاورده و آقای همسر با همون حلقه ی گشاد دارن اذیت میشن خب هی!)
راستی قرار بود امروز یه پست خوب واسه پایان سال 87 بذارم اما الان حوصله ی نوشتنشو ندارم و باید سر فرصت بنویسم! حالا فعلاً بگم که بعنوان بهترین اتفاق سال 87 و میتونم به جرات بگم بهترین اتفاق کل زندگی، روز 9 اسفند همین سال بود که من و آقای همسر به عقد هم در آمدیم! و امسال عید اولین عیدی هست که ساعت سال تحویل ما باهم هستیم، البته به اتفاق خانواده ی یکعدد آقای همسر! 
عید رو پیشاپیش به همه ی دوستان تبریک میگم و ایشالله که سال پر برکت و شادی رو آغاز کنید و این پایین هم یه دعایی هست که من از دیروز بشدت شیفته ش شدم واسه سال تحویل که اینجا میذارم...
کاش ساعت تحویل سال، یاد همه ی آدما باشیم....

خدايا! پاكم كن تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده ايي ستايش كنم مبادا كه در خدمت گذاري تو ناشكيبا و دلخسته شوم. اين راه آرامشي است ، كه بالاتر از درك آدمي است. 

معبود من! ضعيف و درهم شكسته ام، گرانبار و تنها. تو درياي رحمت و مهري، گناهان من عظيم است اما رحمت و بخشايش تو بس عظيم تر از گناهان من، به رحمت تو پناه مي آورم. مرا پاك گردان تا هنگام قضاوت ديگران رحيم باشم. رحمت تو همه چيز را زيبا مي كند، هنگامي كه مي لغزيم .

خدايا! بيا و در قلب و ذهن من ساكن شو، تا وسعت يابم و تمامي آفرينش را در برگيرم، تا از هم جدا نباشيم. چرا كه ما هم جزئي از آن كل هستيم. 

چنان پاكم كن تا هستي ام را سراسر وقف تو و خلقت كنم كه اسير رنج و پريشاني است. 
و مرا ياري كن تا همه چيز را به آغوش پرمهر تو بسپارم خدايا!

خانه قلب من كوچك است، آن را چنان فراخ كن كه پذيراي تو باشد. خانه قلبم ويرانه است ، آن را مرمت كن تا در خور تو شود و خانه قلبم آلوده است، آن را پاك و مطهر گردان! عميق ترين آرزوي من زماني برآورده مي شود كه تو هميشه و هميشه در سراي قلبم ساكن شوي و من هر روزم را در حضور پر نور تو سپري كنم.. 

الهی! سالی را آغاز میکنیم که اولین نگاه و رایت وجود ما به سوی تو و رحمت بی کرانهء توست! همهء ما را دریاب، در آنچه گذشت اگر خطائی کردیم نه از روی سرکشی و عنان، که از روی نادانی و جهل بود، ما را به واسطهء سعه صدر و بزرگی ات ببخش و عاقبت به خیر فرما! 

الهی! مادران و پدران داغدیده را دریاب و صبری در خور توان آنها عنایت فرما...
الهی! نظری بر بیماران اسیر تخت و بستر فرما و شفاعت عاجل نصیب تمام آنها نما...  
الهی! فرزندان محروم از پدر و مادر، زندانی های دربند و اسیر، غربت نشینان دور از وطن، دلهای شکسته و گرفتاران معیشت زندگی، همه را در سال جدید به حق بزرگی و کرامت خود، شامل رحمت خویش فرما!

یا مقلب القلوب و الابصار
یا مدبر الیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

سال نو پیشاپیش مبارک



پی نوشت: بدلیل غصب بی شرمانه دوربین اینجانب توسط آقای همسر بعلت جشن پایان سال اداره همسر (برای بار ده هزارم) نمیتونم عکسای دیشب رو توی عکاس بانو لود کنم! با عرض شرمندگی مفرط!



پست مخصوص چهارشنبه سوری

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

سلام، خب قبول دارم بعد از کلی ننوشتن، یهو نوشتن خیلی حرفا با خودش داره که نمیشه همه رو اینجا نوشت! میدونی منم مودیم (Moodi) یهو نوشتنم میاد و روزی 10 تا پست میدم و یهو 10 سال ازم خبری نمیشه! کلاً توی همه ی کارام همینما!

آقا خلاصشو بگم که دیشب بعد از کلی خریدن غرغرهای یکعدد مامان خانوم، آقای عکاس باشی بهمراه یکعدد همسر نازنینم آمدند شام منزل ما و کلی به همگی خوش گذشت و ما کلی سر به سر هم گذاشتیم (خودم و یکعدد آقای نازنین همسر رو عرض میکنما!)

بعدشم که امروز در راستای رسیدن به اهداف وحشیانه ی چهارشنبه سوری ما، قرار است به منزل یکعدد آقای عکاس باشی رفته و بعد از تناول چندی اشربه به بیرون رفته و از جشن آخرین سه شنبه ی سال 1387 هم لذت ببریم، افرادی که ما رو در این میهمانی معظم همراهی میکنند عبارتند از یکعدد آقای عمو نیما جونم (که به تازگی از سفرهای خارجه برگشته اند) و خاله مهتاب جونم و نیز یکعدد خاله مهسا (خواهر زاده ی بمانند کنه ی بنده) و خودم و یکعدد آقای همسر عزیزتر از جانم!

ضمناً از اونجایی که بنده بقول همه ی آنهایی که اینجانب را رویت نموده اند یه تیکه گوله ی آتیش هستم (به عبارتی نارنجک) از یکهفته ی گذشته به آقای همسر تاکید فراوانی نموده بودم که حتماً برایم مواد محترقه و منفجره ی تووپ فراهم کنند که ایشان نیز بالاجبار مبلغ هنگفتی پای این خوش گذرانی ما از خودشان ساتع نمودند که خدایشان حفظشان نماید!!!

حالا فکر کنین که من امشب با این همه بمبک و ترقه و ... چیکار بکنم و مخصوصاً با این قری که توی کمرم مونده و نیس اصلا روز عقد نرقصیدم همین جوری میخوام هر جا یه موزیک میشنوم بپرم برم وسط!

فکر کنم فردا یه پست خوبی از خودم در رابطه با سال 87 و مزایا و معایبش برای خودم و همسر عزیز، اینجا بذارم و بعدم دمم رو بذارم روی کولم و بررررررررررررررم تا اوووونور 13 بدر! آخه اصلاً نیستم که بخوام مطلبی رو اینجا آپ کنم! (حالا بگو اگه بودیم حالا مگه چی میذاشتی اینجا!؟)

امشب هم قول میدم چندتا عکس خوب با دوربین جدیدم بگیرم و توی عکاس بانو فردا آپلود کنم!



پست مخصوص چهارشنبه سوری

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

سلام، خب قبول دارم بعد از کلی ننوشتن، یهو نوشتن خیلی حرفا با خودش داره که نمیشه همه رو اینجا نوشت! میدونی منم مودیم (Moodi) یهو نوشتنم میاد و روزی 10 تا پست میدم و یهو 10 سال ازم خبری نمیشه! کلاً توی همه ی کارام همینما!

آقا خلاصشو بگم که دیشب بعد از کلی خریدن غرغرهای یکعدد مامان خانوم، آقای عکاس باشی بهمراه یکعدد همسر نازنینم آمدند شام منزل ما و کلی به همگی خوش گذشت و ما کلی سر به سر هم گذاشتیم (خودم و یکعدد آقای نازنین همسر رو عرض میکنما!)

بعدشم که امروز در راستای رسیدن به اهداف وحشیانه ی چهارشنبه سوری ما، قرار است به منزل یکعدد آقای عکاس باشی رفته و بعد از تناول چندی اشربه به بیرون رفته و از جشن آخرین سه شنبه ی سال 1387 هم لذت ببریم، افرادی که ما رو در این میهمانی معظم همراهی میکنند عبارتند از یکعدد آقای عمو نیما جونم (که به تازگی از سفرهای خارجه برگشته اند) و خاله مهتاب جونم و نیز یکعدد خاله مهسا (خواهر زاده ی بمانند کنه ی بنده) و خودم و یکعدد آقای همسر عزیزتر از جانم!

ضمناً از اونجایی که بنده بقول همه ی آنهایی که اینجانب را رویت نموده اند یه تیکه گوله ی آتیش هستم (به عبارتی نارنجک) از یکهفته ی گذشته به آقای همسر تاکید فراوانی نموده بودم که حتماً برایم مواد محترقه و منفجره ی تووپ فراهم کنند که ایشان نیز بالاجبار مبلغ هنگفتی پای این خوش گذرانی ما از خودشان ساتع نمودند که خدایشان حفظشان نماید!!!

حالا فکر کنین که من امشب با این همه بمبک و ترقه و ... چیکار بکنم و مخصوصاً با این قری که توی کمرم مونده و نیس اصلا روز عقد نرقصیدم همین جوری میخوام هر جا یه موزیک میشنوم بپرم برم وسط!

فکر کنم فردا یه پست خوبی از خودم در رابطه با سال 87 و مزایا و معایبش برای خودم و همسر عزیز، اینجا بذارم و بعدم دمم رو بذارم روی کولم و بررررررررررررررم تا اوووونور 13 بدر! آخه اصلاً نیستم که بخوام مطلبی رو اینجا آپ کنم! (حالا بگو اگه بودیم حالا مگه چی میذاشتی اینجا!؟)

امشب هم قول میدم چندتا عکس خوب با دوربین جدیدم بگیرم و توی عکاس بانو فردا آپلود کنم!



اولین عکس عکاس بانو

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

اینم اولین هنر عکاس بانو هستش که میبینید (خب معلومه که از یکعدد آقای همسرم عکس میگیرم! معلومه که سوژه ی عکسای منه! خب معلومه که خیلی هم جیگرررررررررررررره!) البته یه دست کاری کوچولوی فوتوشاپی روشه ها! عکس رو هم مجبور شدم کوچیکش کنم آخه اینجا آپلود نمیشد اون همه حجم!!!!!



اولین عکس عکاس بانو

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

اینم اولین هنر عکاس بانو هستش که میبینید (خب معلومه که از یکعدد آقای همسرم عکس میگیرم! معلومه که سوژه ی عکسای منه! خب معلومه که خیلی هم جیگرررررررررررررره!) البته یه دست کاری کوچولوی فوتوشاپی روشه ها! عکس رو هم مجبور شدم کوچیکش کنم آخه اینجا آپلود نمیشد اون همه حجم!!!!!



اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است وتو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی...
در محبسیبه نام بكارت زندانی است و تو...
او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...
او درد می كشدو تو نگرانی كه كودك دختر نباشد...
او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...

او مادر می شود و همه جا میپرسند نام پدر .....
و کمی بیشتر تامل کنیم.............



اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست او جانشين همه نداشتنهاست

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی....
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است وتو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی...
در محبسیبه نام بكارت زندانی است و تو...
او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...
او درد می كشدو تو نگرانی كه كودك دختر نباشد...
او بی خوابی می كشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی...

او مادر می شود و همه جا میپرسند نام پدر .....
و کمی بیشتر تامل کنیم.............



Revoloutionary Road

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود


آقا این فیلمو حتماً ببینید! مثه Sweet November که هنوز وقتی یادش میافتم گریه میگیره

واقعاً فیلم قشنگی بود و این Kate واقعاً ارزش اون همه جایزه و تقدیر رو داشت!

اینم توصیه ی ویژه برای تعطیلات آخر هفته که بشینی رو تختت و یه عالمه خوراکی دورت رو بگیره (از دست این مامان! مگه میذاره من به رژیمم ادامه بدم!!! - گوش یکعدد آقای همسر به دور! که اگه بشنوه کشته منو - ) عین دو ساعت رو بشینی فیلمو ببینی و بعدشم عررررررررررررررر بزنی که چرا مُرد؟؟؟؟



Revoloutionary Road

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود


آقا این فیلمو حتماً ببینید! مثه Sweet November که هنوز وقتی یادش میافتم گریه میگیره

واقعاً فیلم قشنگی بود و این Kate واقعاً ارزش اون همه جایزه و تقدیر رو داشت!

اینم توصیه ی ویژه برای تعطیلات آخر هفته که بشینی رو تختت و یه عالمه خوراکی دورت رو بگیره (از دست این مامان! مگه میذاره من به رژیمم ادامه بدم!!! - گوش یکعدد آقای همسر به دور! که اگه بشنوه کشته منو - ) عین دو ساعت رو بشینی فیلمو ببینی و بعدشم عررررررررررررررر بزنی که چرا مُرد؟؟؟؟



اندر مصائب خرید دوربین عکاسی دیجیتال

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

از اونجایی که چند وقته پیش، عکاس باشی - یکی از دوستان صمیمی یکعدد آقای همسر – ته دل ما رو سر این علاقه ی بنده به عکاسی و عکس خالی کردن، یکعدد آقای همسر مهربان ما هم از روی عشق و علاقه ی فراوانشون مهیج شده و تصمیم به خرید یکعدد دوربین عکاسی دیجیتال گرفتن....
ما هم که تو عمرمون اینهمه مهربونی یکجا ندیده بودیم (منظور وفور مهربونی موجود در بطن یکعدد آقای همسره ها!!) حالا ذوق زده از هر جا نمیدونستیم چیکار کنیم...
اول یه یادآوری بکنم که بنده (نمیدونم دلیلشوها، فقط میدونم که خیلی بده!) زیاد قدرت انتخاب ندارم، حالا این یعنی ی؟! مثلاً سال گذشته پیرو توصیه های موکد یکعدد همسر جان عزیزم، مصمم به خرید یک گوشی همراه شدیم (تعویض گوشی) خلاصه بین دو مدل سونی اریکسون و نوکیا مونده بودم (البته خودم طرفدار پر و پا قرص سونی اریکسونم) اما یکعدد همسر جان نوکیا رو دوست داشتن فقط بدلیل ظریف بودن و شیک بودنش و نهایتاً ما بعد از کلی سر و کله زدن همسر با خودمون از خودمون نظر در کردیم که باشه! نوکیا!!!! حالا ته دلمون هنوز سونی اریکسون میخواست! و هنوز نیز هم!
حالا اندر باب خرید دوربین عکاسی هم (چون آقای همسر هم از این مطلع هستن!) با هزار خواهش و التماس یه deadline به ما دادن که آقا تا فلان ساعتِ فلان روز، میبایستی که شما به من مدل انتخابیتو اعلام کنی! حالا پیشنهادات حول چه محورهایی میگشتن؟!
1. دوربین Canon مدل Power Shot G10 که پیشنهاد سرآشپز بود (عکاس باشی اینو تائید کرده بود – در راستای آموزش به اینجانب)



2. دوربین Sony مدل T900 Cyber Shot که پیشنهاد خود آقای همسر بود (آخه ایشون تشریف برده بودن از نزدیک توی مرکز سونی این دوربین رو دیده بودن و چون خیلی ظریف و کامپکت بود، ایشون از این مدل خوششون آمده بود!



حالا ماهم که این وسط بی نوا! از طرفی از سونی خوشم
اومده بود! از طرف دیگر میدونستم که بدرد عکاسی حرفه ای نمیخوره! (میدونستم که نه! اینم یکعدد آقای همسر گفته بودن) حالا بازم قدرت تصمیم نداشتم که بالاخره یکعدد آقای همسر کار ما رو آسون کردن و خیلی صریح از بنده پاسخ خواستن و من هم پس از تحقیق و تفحص های شدید در این رابطه در اینترنت (خدا پدر و مادر هر چی مسبب ایجاد ارتباطات اینترنتی رو بیامرزه!) بالاخره نظر به خرید Canon مدل G10 داده شد!


اینجا جا داره که یه تشکر خیلی خیلی خالصانه از محبت های یکعدد آقای همسر عزیزم تشکر کنم! (1) دوستت دارم یدونه همسر دنیا! (کاش اینجا رو میخوند تا بدونه چقدر ازش ممنونم)

پی نوشت 1: آخه بی سواد! جمله ات غلطه!!!! اینجا جا داره یه تشکر از محبت همسرت بکنی!!!! همین! حالا ذوق کردی نمیدونی چجوری تشکر کنی دیگه ادبیات غنی فارسی رو که زیر سئوال نبر با اینکارت!



اندر مصائب خرید دوربین عکاسی دیجیتال

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

از اونجایی که چند وقته پیش، عکاس باشی - یکی از دوستان صمیمی یکعدد آقای همسر – ته دل ما رو سر این علاقه ی بنده به عکاسی و عکس خالی کردن، یکعدد آقای همسر مهربان ما هم از روی عشق و علاقه ی فراوانشون مهیج شده و تصمیم به خرید یکعدد دوربین عکاسی دیجیتال گرفتن....
ما هم که تو عمرمون اینهمه مهربونی یکجا ندیده بودیم (منظور وفور مهربونی موجود در بطن یکعدد آقای همسره ها!!) حالا ذوق زده از هر جا نمیدونستیم چیکار کنیم...
اول یه یادآوری بکنم که بنده (نمیدونم دلیلشوها، فقط میدونم که خیلی بده!) زیاد قدرت انتخاب ندارم، حالا این یعنی ی؟! مثلاً سال گذشته پیرو توصیه های موکد یکعدد همسر جان عزیزم، مصمم به خرید یک گوشی همراه شدیم (تعویض گوشی) خلاصه بین دو مدل سونی اریکسون و نوکیا مونده بودم (البته خودم طرفدار پر و پا قرص سونی اریکسونم) اما یکعدد همسر جان نوکیا رو دوست داشتن فقط بدلیل ظریف بودن و شیک بودنش و نهایتاً ما بعد از کلی سر و کله زدن همسر با خودمون از خودمون نظر در کردیم که باشه! نوکیا!!!! حالا ته دلمون هنوز سونی اریکسون میخواست! و هنوز نیز هم!
حالا اندر باب خرید دوربین عکاسی هم (چون آقای همسر هم از این مطلع هستن!) با هزار خواهش و التماس یه deadline به ما دادن که آقا تا فلان ساعتِ فلان روز، میبایستی که شما به من مدل انتخابیتو اعلام کنی! حالا پیشنهادات حول چه محورهایی میگشتن؟!
1. دوربین Canon مدل Power Shot G10 که پیشنهاد سرآشپز بود (عکاس باشی اینو تائید کرده بود – در راستای آموزش به اینجانب)



2. دوربین Sony مدل T900 Cyber Shot که پیشنهاد خود آقای همسر بود (آخه ایشون تشریف برده بودن از نزدیک توی مرکز سونی این دوربین رو دیده بودن و چون خیلی ظریف و کامپکت بود، ایشون از این مدل خوششون آمده بود!



حالا ماهم که این وسط بی نوا! از طرفی از سونی خوشم
اومده بود! از طرف دیگر میدونستم که بدرد عکاسی حرفه ای نمیخوره! (میدونستم که نه! اینم یکعدد آقای همسر گفته بودن) حالا بازم قدرت تصمیم نداشتم که بالاخره یکعدد آقای همسر کار ما رو آسون کردن و خیلی صریح از بنده پاسخ خواستن و من هم پس از تحقیق و تفحص های شدید در این رابطه در اینترنت (خدا پدر و مادر هر چی مسبب ایجاد ارتباطات اینترنتی رو بیامرزه!) بالاخره نظر به خرید Canon مدل G10 داده شد!


اینجا جا داره که یه تشکر خیلی خیلی خالصانه از محبت های یکعدد آقای همسر عزیزم تشکر کنم! (1) دوستت دارم یدونه همسر دنیا! (کاش اینجا رو میخوند تا بدونه چقدر ازش ممنونم)

پی نوشت 1: آخه بی سواد! جمله ات غلطه!!!! اینجا جا داره یه تشکر از محبت همسرت بکنی!!!! همین! حالا ذوق کردی نمیدونی چجوری تشکر کنی دیگه ادبیات غنی فارسی رو که زیر سئوال نبر با اینکارت!



Destiny Calls... Season 5, Episode 8

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود


آیا سازندگان سریال لاست به روح اعتقاد دارن؟
آیا هرگز به این فکر کردن که چند نفر مثه من بدبخت فلک زده بعد از دیدن این اپیزودهای آخر داریم کلمات قصار در مدح و ستایش خواهران و مادران آنها نثار میکنن؟؟؟
بابا بخدا دیوانم کرده این سریال، مخصوصا دیگه قسمت آخرش که اصلا دیشب، بعد از دیدنش زده بودم به سیم آخر...
راستی یکعدد آقای همسر هم در همین رابطه یه خاطره ی جالبی داره...
قضیه دقیقاً مال دیروزه، حوالی (نمیدونم کی بوده دقیقاً اما میدونم توی ساعت اداری بوده دیگه - آخه آقای همسر فرمودن اگه چیزی رو نمیدونی، بگو نمیدونم! همین) خب نمیدونم حول و حوش چه ساعتی بوده که یکعدد همکار آقای همسر بخاطر دیدن این اپیزود آخر، یکساعت مرخصی ساعتی میگیرند و بهمراه لپ تاپشان در ماشین (پایین شرکت یکعدد آقای همسراینا) میشینن این سریال رو میبینن!
باورتون میشه؟ مرخصی ساعتی برای دیدن سریال لاااااااااااااااااااااااااااااسسسسسستتتتتت
حالا باز بگین سازندگان این سریال به روح اعتقاد ندارن!!!!!!
پی نوشت 1: بازم یه دمت گرم حسابی و جانانه نثار یکعدد آقای همسر بخاطر زحمات بی شائبه شان در راستی دانلود این سریال برای آپدیت نگه داشتن بنده! (جیگرتو شوووووور جون)

پی نوشت2: راستی یادتون هست قراره ما برای جشن این پیوند مشترک و مباح (عقدکنانمون رو میگم) قرار بود برای تعطیلات عیدانه به یک سفر عیدانه تشریف فرما شویم و فقط جهت خالی نبودن عریضه تا به مقصد از یکعدد آقای عمو نیما و خاله مهتاب (برادر آقای همسر و خانومشون) دعوت کردیم تا با ما به این سفر مهیج بپیوندن و در همین راستا بعلت تشریف فرمایی دو تن از دوستان یکعدد عمو آقا، سفرمون 3 روز به تعویق افتاد! حالا هم خواهر اون دوتن هم به پیوستن و چه سفر نوروزیِ تنهایی میشه فقط برای من و یکعدد آقای همسر با این همه همراااااااااااااااااااااااااااااااااه



Destiny Calls... Season 5, Episode 8

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود


آیا سازندگان سریال لاست به روح اعتقاد دارن؟
آیا هرگز به این فکر کردن که چند نفر مثه من بدبخت فلک زده بعد از دیدن این اپیزودهای آخر داریم کلمات قصار در مدح و ستایش خواهران و مادران آنها نثار میکنن؟؟؟
بابا بخدا دیوانم کرده این سریال، مخصوصا دیگه قسمت آخرش که اصلا دیشب، بعد از دیدنش زده بودم به سیم آخر...
راستی یکعدد آقای همسر هم در همین رابطه یه خاطره ی جالبی داره...
قضیه دقیقاً مال دیروزه، حوالی (نمیدونم کی بوده دقیقاً اما میدونم توی ساعت اداری بوده دیگه - آخه آقای همسر فرمودن اگه چیزی رو نمیدونی، بگو نمیدونم! همین) خب نمیدونم حول و حوش چه ساعتی بوده که یکعدد همکار آقای همسر بخاطر دیدن این اپیزود آخر، یکساعت مرخصی ساعتی میگیرند و بهمراه لپ تاپشان در ماشین (پایین شرکت یکعدد آقای همسراینا) میشینن این سریال رو میبینن!
باورتون میشه؟ مرخصی ساعتی برای دیدن سریال لاااااااااااااااااااااااااااااسسسسسستتتتتت
حالا باز بگین سازندگان این سریال به روح اعتقاد ندارن!!!!!!
پی نوشت 1: بازم یه دمت گرم حسابی و جانانه نثار یکعدد آقای همسر بخاطر زحمات بی شائبه شان در راستی دانلود این سریال برای آپدیت نگه داشتن بنده! (جیگرتو شوووووور جون)

پی نوشت2: راستی یادتون هست قراره ما برای جشن این پیوند مشترک و مباح (عقدکنانمون رو میگم) قرار بود برای تعطیلات عیدانه به یک سفر عیدانه تشریف فرما شویم و فقط جهت خالی نبودن عریضه تا به مقصد از یکعدد آقای عمو نیما و خاله مهتاب (برادر آقای همسر و خانومشون) دعوت کردیم تا با ما به این سفر مهیج بپیوندن و در همین راستا بعلت تشریف فرمایی دو تن از دوستان یکعدد عمو آقا، سفرمون 3 روز به تعویق افتاد! حالا هم خواهر اون دوتن هم به پیوستن و چه سفر نوروزیِ تنهایی میشه فقط برای من و یکعدد آقای همسر با این همه همراااااااااااااااااااااااااااااااااه



هارپ یا همون HAARP

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

امروز داشتم ضمیمه های ایمیلهامو دانلود میکردم و بعضی از ایمیلها رو پاک میکردم که یهو یه ایمیلی توجه منو به خودش جلب کرد، با این عنوان "مغزت سوت میکشه"..... و واقعاً هنوز وقتی یاد این مطلب می افتم مغزم سوت میکشه! احساس کردم که بهتره اینجا این مطلب رو بذارم که البته فقط یه نقل قوله اما بنظر کاملاً مستند میاد
مقدمه:
به آسمان نگاه کنيد، زلزله ها از آسمان می آيند
مدتی است که با يک تکنولوژی استثنائی به اسم "هارپ" آشنا شده ام و در پیامد اين آشنايی تمام اینترنت را برای منابع ایرانی در مورد این موضوع گشتم، اما به نتیجه ی خاصی نرسیدم. اگر شما در گوگل "HAARP" را جستجو کنید به هزاران هزار وب سایت برخورد خواهید کرد که در مورد HAARP نوشته اند... اما همه ی آنها به انگلیسی هستند. نهایتا ایرانی های عزيزی که با زبان انگليسی آشنايی ندارند در مورد این مسئله ی حساس خبری نخواهند داشت، و ندانستن به اين معنی است که از طريق هارپ هر آسيب و بلايی که دلشان می خواهند سر مردم دنيا بیاورند، و در اخبار ها و روزنامه ها به عنوان "پدیده های طبیعی" تقديم مردم کنند و مطمئنا کسی که در مورد هارپ چیزی نمی داند خام این حرف ها خواهد شد.
حوادث طبيعی در طول ميلیون ها سال طبيعی بوده اند بغير از ده های اخير که اين حوادث برخی طبيعی و برخی ديگر از طريق تکنولوژی های پيشرفته توليد و به جان و مال مردم لطمه ميزنند.
اين حوادث ظاهراً طبيعی که غير طبيعی توليد ميشوند (مثل زلزله، طوفان ها، خشکسالی ها و سيل های بی شاخ و دم) را امروزه از طريق فرستادن ماکرو ویو (microwave) از ماهواره ها و پروژه هاي هارپ بوجود می آورند. قابل گفتن است که زلزله را نیز ميتوان از طريق انفجار بمب اتمی در چاهای عميق نيز توليد کرد.
من به عنوان شخصی که با تحقیق هایم به دنبال حقیقت های پوشیده هستم، وظیفه ی خود می دانم که جواب هایی را که پس از مطالعه در این مورد به دست آورده ام را به زبان فارسی، همراه با عکس و فیلم در اختیار ایرانیان بگذارم.
اگر چه این مسئله یک مسئله ی جدید و در عین حال به اثبات رسیده است، ولی با این حال در مورد آن تبلیغاتی انجام نمی شود. من نیز مسئله را از لحاظ علمی به طور مطلق مطرح نخواهم کرد. آنچه را که می خوانید بیشتر جنبه ی آگاهی دارد و تحقیق بیشتر در این مورد به عهده ی شما خواهد بود.
از هر کسی که این مقاله را می خواند خواهش می کنم این مسئله را جدی بگیرد. برنامه های وحشتناکه هارپ در راه است و همینطور که خواهید خواند علائم آن در ایران دیده میشود. این نوشته را بخوانيد، و به این بلاگ در بلاگ هایتان لینک بدهید یا حتی نوشته ی من را در بلاگ هایتان بگذارید ، به دوستان ایمیل کنید، و کلا از هر طریقی که می توانید دیگران را نیز مطلع سازيد، تا شاید بتوانیم جلوی عملکرد اين سیستم و آن هایی که کنترلش می کنند را بگیریم.
برای دیدن ادامه ی مطلب به لینک اصلی آن مراجعه فرمائید...



هارپ یا همون HAARP

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

امروز داشتم ضمیمه های ایمیلهامو دانلود میکردم و بعضی از ایمیلها رو پاک میکردم که یهو یه ایمیلی توجه منو به خودش جلب کرد، با این عنوان "مغزت سوت میکشه"..... و واقعاً هنوز وقتی یاد این مطلب می افتم مغزم سوت میکشه! احساس کردم که بهتره اینجا این مطلب رو بذارم که البته فقط یه نقل قوله اما بنظر کاملاً مستند میاد
مقدمه:
به آسمان نگاه کنيد، زلزله ها از آسمان می آيند
مدتی است که با يک تکنولوژی استثنائی به اسم "هارپ" آشنا شده ام و در پیامد اين آشنايی تمام اینترنت را برای منابع ایرانی در مورد این موضوع گشتم، اما به نتیجه ی خاصی نرسیدم. اگر شما در گوگل "HAARP" را جستجو کنید به هزاران هزار وب سایت برخورد خواهید کرد که در مورد HAARP نوشته اند... اما همه ی آنها به انگلیسی هستند. نهایتا ایرانی های عزيزی که با زبان انگليسی آشنايی ندارند در مورد این مسئله ی حساس خبری نخواهند داشت، و ندانستن به اين معنی است که از طريق هارپ هر آسيب و بلايی که دلشان می خواهند سر مردم دنيا بیاورند، و در اخبار ها و روزنامه ها به عنوان "پدیده های طبیعی" تقديم مردم کنند و مطمئنا کسی که در مورد هارپ چیزی نمی داند خام این حرف ها خواهد شد.
حوادث طبيعی در طول ميلیون ها سال طبيعی بوده اند بغير از ده های اخير که اين حوادث برخی طبيعی و برخی ديگر از طريق تکنولوژی های پيشرفته توليد و به جان و مال مردم لطمه ميزنند.
اين حوادث ظاهراً طبيعی که غير طبيعی توليد ميشوند (مثل زلزله، طوفان ها، خشکسالی ها و سيل های بی شاخ و دم) را امروزه از طريق فرستادن ماکرو ویو (microwave) از ماهواره ها و پروژه هاي هارپ بوجود می آورند. قابل گفتن است که زلزله را نیز ميتوان از طريق انفجار بمب اتمی در چاهای عميق نيز توليد کرد.
من به عنوان شخصی که با تحقیق هایم به دنبال حقیقت های پوشیده هستم، وظیفه ی خود می دانم که جواب هایی را که پس از مطالعه در این مورد به دست آورده ام را به زبان فارسی، همراه با عکس و فیلم در اختیار ایرانیان بگذارم.
اگر چه این مسئله یک مسئله ی جدید و در عین حال به اثبات رسیده است، ولی با این حال در مورد آن تبلیغاتی انجام نمی شود. من نیز مسئله را از لحاظ علمی به طور مطلق مطرح نخواهم کرد. آنچه را که می خوانید بیشتر جنبه ی آگاهی دارد و تحقیق بیشتر در این مورد به عهده ی شما خواهد بود.
از هر کسی که این مقاله را می خواند خواهش می کنم این مسئله را جدی بگیرد. برنامه های وحشتناکه هارپ در راه است و همینطور که خواهید خواند علائم آن در ایران دیده میشود. این نوشته را بخوانيد، و به این بلاگ در بلاگ هایتان لینک بدهید یا حتی نوشته ی من را در بلاگ هایتان بگذارید ، به دوستان ایمیل کنید، و کلا از هر طریقی که می توانید دیگران را نیز مطلع سازيد، تا شاید بتوانیم جلوی عملکرد اين سیستم و آن هایی که کنترلش می کنند را بگیریم.
برای دیدن ادامه ی مطلب به لینک اصلی آن مراجعه فرمائید...



اجرای قوانین مورفی حتی در تورهای نوروزی

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

خیلی جالبه که امروز تازه روز 14 اسفنده و همه ی تورهای نوروزی چه خارجی و چه داخلی پره و از همه جالبتر اجرای کامل و بی نقص قوانین مورفی هستش که بر زندگی ما سایه افکنده اونم اینه که ما هرجایی که توی این روزها دست گذاشتم روش، همش پر شده و اصلا انگار همه ی کره ی زمین حجوم آوردند به اون ناحیه! اولیش شیراز بود که بدلیل جا ندادن هتلها (خوشبختانه) ما منصرف شدیم از رفتن، حالا هم ارمنستان ما رو محصور این شرایط شلوغ بودن تورها نموده! ولی خب همیشه مورفی و قوانینش با ماست



اجرای قوانین مورفی حتی در تورهای نوروزی

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

خیلی جالبه که امروز تازه روز 14 اسفنده و همه ی تورهای نوروزی چه خارجی و چه داخلی پره و از همه جالبتر اجرای کامل و بی نقص قوانین مورفی هستش که بر زندگی ما سایه افکنده اونم اینه که ما هرجایی که توی این روزها دست گذاشتم روش، همش پر شده و اصلا انگار همه ی کره ی زمین حجوم آوردند به اون ناحیه! اولیش شیراز بود که بدلیل جا ندادن هتلها (خوشبختانه) ما منصرف شدیم از رفتن، حالا هم ارمنستان ما رو محصور این شرایط شلوغ بودن تورها نموده! ولی خب همیشه مورفی و قوانینش با ماست



تقدیم با عشق به یکعدد آقای همسر در پنجمین روز زندگی مشترک

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

یک روز می بوسـمـت !
پنهان کردن هم ندارد .
مثل خنده های تو نیست که مخفی شان می کنی ، یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود
مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند . عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود ... .


یک روز می بوسمت !
یکی از همین روزهایی که می خندانمت ، یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم : می بوسمت !
و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم .... .


یک روز می بوسمت !
یک روز که باران می بارد ، یک روز که چترمان دو نفره شده ، یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را کنی ، آهسته ، می بوسمت ... .


یک روز می بوسمت !
هر چه پیش آید خوش آید !
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ، حالا آن قدر دوست داشتنی شده که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ، هزار هزار حرف باشد .
به قول شاعر : عشق کلاس اول ، تنها سه حرف است ، اما کلاس آخر ، عشق هزار حرف است ... .


یک روز می بوسمت !
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
فوقش می شوم ابلیس !
آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شوی !
جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و از لج خدا هر روز می بوسمت !
وای خدا !
چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !


یک روز می بوسمت !
می خندم و می بوسمت !
گریه می کنم و می بوسمت !
یک روز می آید که از آن روز به بعد ، من هر روز می بوسمت !

لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ، و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت !

تو احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم



تقدیم با عشق به یکعدد آقای همسر در پنجمین روز زندگی مشترک

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

یک روز می بوسـمـت !
پنهان کردن هم ندارد .
مثل خنده های تو نیست که مخفی شان می کنی ، یا مثل خواب دیشب من که نباید تعبیر شود
مثل نجابت چشمهای تو است ، وقتی که توی سیاهی چشمهای من عریان می شوند . عریانی اش پوشاندنی نیست ، پنهان نمی شود ... .


یک روز می بوسمت !
یکی از همین روزهایی که می خندانمت ، یکی از همین خنده های تو را ناتمام می کنم : می بوسمت !
و بعد ، تو احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم .... .


یک روز می بوسمت !
یک روز که باران می بارد ، یک روز که چترمان دو نفره شده ، یک روز که همه جا حسابی خیس است
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را کنی ، آهسته ، می بوسمت ... .


یک روز می بوسمت !
هر چه پیش آید خوش آید !
حوصله ی حساب و کتاب کردن هم ندارم !
دلم ترسیده ، که مبادا از فردا دیگر « عشق من » نباشی .
آخر ، عشق سه حرفی کلاس اول من ، حالا آن قدر دوست داشتنی شده که برای خیلی ها سه حرف که سهل است ، هزار هزار حرف باشد .
به قول شاعر : عشق کلاس اول ، تنها سه حرف است ، اما کلاس آخر ، عشق هزار حرف است ... .


یک روز می بوسمت !
فوقش خدا مرا می برد جهنم !
فوقش می شوم ابلیس !
آنوقت تو هم به خاطر این که یک « ابلیس » تو را بوسیده ، جهنمی می شوی !
جهنم که آمدی ، من آن جا پیدایت می کنم و از لج خدا هر روز می بوسمت !
وای خدا !
چه صفایی پیدا می کند جهنم ... !


یک روز می بوسمت !
می خندم و می بوسمت !
گریه می کنم و می بوسمت !
یک روز می آید که از آن روز به بعد ، من هر روز می بوسمت !

لبهایم را می گذارم روی گونه هایت ، و بعد هر چه بادا باد : می بوسمت !

تو احتمالا سرخ می شوی ، و من هم که پیش تو همیشه سرخم



قشنگترین صبح با قشنگترین ایمیل زندگیم

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود


چقدر قشنگه که صبح وقتی میای پشت میزت میشینی اولین ایمیلی که بگیری یه عکسی از عروسی خودت باشه و تو بیشترین ذوق دنیات رو داشته باشی............. و این بهترین حسم توی هفته جدید زندگیمه و تمام صحبتهای صبحت با یک عدد آقای همسر معطوف بشه به اینکه من خوشگلترم یا اون (معلومه که اون نازتره اما نمیگم بهش تا زیادی باد نکنه) بعدشم که چشمام شبیه دراکولای قرمز شده و کلی سر این حرف بخندیم


پی نوشت: دیشب با اینکه یه عالمه خوابم میومد ولی با مقابله با این خواب لعنتی تونستم اپیزودهای 6 و 7 سیزن 5 لاست رو هم ببینم و اینجوری منم خودم رو آپدیت کردم و کلی در پوستم نمیگنجم و بی صبرانه منتظر رسیدن پنجشنبه ای دیگر با لاستی دیگر هستم (با سپاس فراوان از یکعدد آقای همسر نازنین برای تمامی زحمات بی شائبه ی ایشان در ایجاد و فراهم نمودن وسایل آرامش و آسایشی برای خانوم خانوما در حین دیدن این سریال - و واقعاً ممنون بخاطر اینکه همه ی تلاششو میکنه تا منو نسبت به این سریال آپ تو دیت نگه داره) که واسه همینه که من اینقدر دوسش داررررررررررررررم



قشنگترین صبح با قشنگترین ایمیل زندگیم

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود


چقدر قشنگه که صبح وقتی میای پشت میزت میشینی اولین ایمیلی که بگیری یه عکسی از عروسی خودت باشه و تو بیشترین ذوق دنیات رو داشته باشی............. و این بهترین حسم توی هفته جدید زندگیمه و تمام صحبتهای صبحت با یک عدد آقای همسر معطوف بشه به اینکه من خوشگلترم یا اون (معلومه که اون نازتره اما نمیگم بهش تا زیادی باد نکنه) بعدشم که چشمام شبیه دراکولای قرمز شده و کلی سر این حرف بخندیم


پی نوشت: دیشب با اینکه یه عالمه خوابم میومد ولی با مقابله با این خواب لعنتی تونستم اپیزودهای 6 و 7 سیزن 5 لاست رو هم ببینم و اینجوری منم خودم رو آپدیت کردم و کلی در پوستم نمیگنجم و بی صبرانه منتظر رسیدن پنجشنبه ای دیگر با لاستی دیگر هستم (با سپاس فراوان از یکعدد آقای همسر نازنین برای تمامی زحمات بی شائبه ی ایشان در ایجاد و فراهم نمودن وسایل آرامش و آسایشی برای خانوم خانوما در حین دیدن این سریال - و واقعاً ممنون بخاطر اینکه همه ی تلاششو میکنه تا منو نسبت به این سریال آپ تو دیت نگه داره) که واسه همینه که من اینقدر دوسش داررررررررررررررم



یه عالمه حرف

ارسال شده توسط حاج خانومچه | | بیان دیدگاه خود

امروز در راستای انجام امور نهائی عملیات بیمه شدن اینجانب، یک سفر درون شهری دیگه به عمق فاجعه ینی مرکز شهر داشتم، که واقعاً توی ساعت کم ترافیک شهر، چهره ی اون منطقه دیدنی بود (با حجم انبوهی از ماشینهای پارک شده، حتی دوبله و سوبله ... ترافیک شدید خیابونها – حالا جالبیش این بود که محدوده ی طرح زوج و فرد بود و امروز فقط دسته ای از ماشین ها که زوج بودن، حق عبور و مرور داشتن – اما باز همون آش و همون کاسه...)
بعد از چهل دقیقه دور خودم چرخیدن، سر یه کوچه ای جای پارکی پیدا کردم و با هزار ترس و لرز از یکعدد آقای همسر (که گفته اگه این دفعه دیه ماشینو یه جا بزنی، خودت باید ببری تعمیرگاه) یه عالمه دعا و ورد خوندم و فوت کردم به سمت ماشین (شوخی) خلاصه یه نیم ساعتی هم توی اداره محترم تامین اجتماعی علاف شدیم بخاطر ناهار و نماز یه مشت انسانهایی که تنها از مسلمونی ریش و مقنعه ی اجباری رو فهمیدن!!!!! خلاصه ما بعد از چند ماه (فک کنم هشت، نه ماهی شد) وقفه در بیمه مون، بیمه شدیم ...
حالا جالبی قضیه اونایی که ایران هستن میدونن که هفته ی پیش یه عالمه تعطیل بود و اصلا به همین مناسبت رهبر گرانقدر، این هفته رو بنام هفته ی "حالی به حولی" نامگذاری کرده بودن! ما هم که جمعه قرار بود مراسم مزدوج کنون داشته باشیم و از چهارشنبه در پوست خودمون نمیگنجیدیم! توی خونه ی عکاس باشی بودیم که در امتداد پاسخ به یکی از پیامکهای واصله ی گوشی بی صاحبمون، متوجه شدیم که ما هم مورد رحمت اداره محترم مخابرات ایران قرار گرفتیم (این شرکت بسیار بسیار محترم، در راستای محقق ساختن اهداف شریفه ی خود، تمامی سیم کارت های IRTCI خود را سر خود می سوزاند و مشتریان خود را صمیمانه دعوت به محفل گرم خود کرده جهت برقراری ارتباط جدید از طریق سیم های IRMCI خود!!!!!!) خلاصه در اون لحظه هر چی کلمه ی رمانتیک بلد بودم به سمت این شرکت محترم روانه ساختم و تا امروز هم که دوشنبه اس هنوز نتونستم تلفنم رو وصل کنم و جالبتر از همه اینکه توی اداره ی ما اصلا موبایل آنتن نمیداد! اما ایرانسل انقدر توپ آنتن میده که من رو هم نسبت به تعویض سیم کارت بی میل کرده!
راستی یه خبر دیگه واسه دوستای تهرانیمون! روز چهارشنبه و پنجشنبه ی این هفته، کنسرت مردی از تبار صدا "رضا یزدانی" ست که پس از عدم موفقیت در شرکت در مراسم قبلی این هنرمند از جانب بنده و آقای همسر، این هفته به همراه آقا و خانوم شنگن (آخه به تازگی ویزای شنگنشون آماده شده – خدا انشالله نصیب شما هم بکنه) قراره برم که برنامه توی اریکه برگزار میشه و فقطم خودشه به تنهایی!!!



یه عالمه حرف

ارسال شده توسط حاج خانومچه | | بیان دیدگاه خود

امروز در راستای انجام امور نهائی عملیات بیمه شدن اینجانب، یک سفر درون شهری دیگه به عمق فاجعه ینی مرکز شهر داشتم، که واقعاً توی ساعت کم ترافیک شهر، چهره ی اون منطقه دیدنی بود (با حجم انبوهی از ماشینهای پارک شده، حتی دوبله و سوبله ... ترافیک شدید خیابونها – حالا جالبیش این بود که محدوده ی طرح زوج و فرد بود و امروز فقط دسته ای از ماشین ها که زوج بودن، حق عبور و مرور داشتن – اما باز همون آش و همون کاسه...)
بعد از چهل دقیقه دور خودم چرخیدن، سر یه کوچه ای جای پارکی پیدا کردم و با هزار ترس و لرز از یکعدد آقای همسر (که گفته اگه این دفعه دیه ماشینو یه جا بزنی، خودت باید ببری تعمیرگاه) یه عالمه دعا و ورد خوندم و فوت کردم به سمت ماشین (شوخی) خلاصه یه نیم ساعتی هم توی اداره محترم تامین اجتماعی علاف شدیم بخاطر ناهار و نماز یه مشت انسانهایی که تنها از مسلمونی ریش و مقنعه ی اجباری رو فهمیدن!!!!! خلاصه ما بعد از چند ماه (فک کنم هشت، نه ماهی شد) وقفه در بیمه مون، بیمه شدیم ...
حالا جالبی قضیه اونایی که ایران هستن میدونن که هفته ی پیش یه عالمه تعطیل بود و اصلا به همین مناسبت رهبر گرانقدر، این هفته رو بنام هفته ی "حالی به حولی" نامگذاری کرده بودن! ما هم که جمعه قرار بود مراسم مزدوج کنون داشته باشیم و از چهارشنبه در پوست خودمون نمیگنجیدیم! توی خونه ی عکاس باشی بودیم که در امتداد پاسخ به یکی از پیامکهای واصله ی گوشی بی صاحبمون، متوجه شدیم که ما هم مورد رحمت اداره محترم مخابرات ایران قرار گرفتیم (این شرکت بسیار بسیار محترم، در راستای محقق ساختن اهداف شریفه ی خود، تمامی سیم کارت های IRTCI خود را سر خود می سوزاند و مشتریان خود را صمیمانه دعوت به محفل گرم خود کرده جهت برقراری ارتباط جدید از طریق سیم های IRMCI خود!!!!!!) خلاصه در اون لحظه هر چی کلمه ی رمانتیک بلد بودم به سمت این شرکت محترم روانه ساختم و تا امروز هم که دوشنبه اس هنوز نتونستم تلفنم رو وصل کنم و جالبتر از همه اینکه توی اداره ی ما اصلا موبایل آنتن نمیداد! اما ایرانسل انقدر توپ آنتن میده که من رو هم نسبت به تعویض سیم کارت بی میل کرده!
راستی یه خبر دیگه واسه دوستای تهرانیمون! روز چهارشنبه و پنجشنبه ی این هفته، کنسرت مردی از تبار صدا "رضا یزدانی" ست که پس از عدم موفقیت در شرکت در مراسم قبلی این هنرمند از جانب بنده و آقای همسر، این هفته به همراه آقا و خانوم شنگن (آخه به تازگی ویزای شنگنشون آماده شده – خدا انشالله نصیب شما هم بکنه) قراره برم که برنامه توی اریکه برگزار میشه و فقطم خودشه به تنهایی!!!



زندگی جدید، قالب جدید

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

آدم باید هر لحظه ی زندگیش با لحظه ی قبلیش فرق داشته باشه و قطعاً بهتر از قبلی باید باشه، ما بلاخره بعد از دو سال و نیم، تونستیم روز جمعه 9 اسفند 87 ساعت 3:30 بعد از ظهر بلاخره باهم مزدوج بشیم و عجب دلهره و اضطرابی داشتیم اون روز، من دیر آماده شدم و یکعدد آقای همسر زود تر رسیده بود، (البته من انصافا خوشگل شده بودم) خب بعدشم که عکاسی عکاس باشیمون (کوزه ی گلدونه خونمون) شروع شد و پوز هایی که از ما میخواست تا انجام بدیم و ما هم ته استعدااااااااااااااااااااااااااااااد
نهایتاً با سرعت برق و باد آقای همسر ما رو به محضر رسوند و در کمال ناباوری خیلی از انسانهای نیک روزگار ما رو به عقد خویشتن در آورد! بعدشم که شب تا صبح زدیم و رقصیدیم و من سرمست از لاغر شدنم و آقای همسر شاد از میهمانی
امروز هم روز سوم زندگی مشترکمونه و تصمیم گرفتم به همین مناسبت یه قالب نازنازی بذارم اینجا.... و بقول منصور: مبارکه مبارکه، اومدنت به زندگیم مبارکه



زندگی جدید، قالب جدید

ارسال شده توسط حاج خانومچه | دسته بندی | بیان دیدگاه خود

آدم باید هر لحظه ی زندگیش با لحظه ی قبلیش فرق داشته باشه و قطعاً بهتر از قبلی باید باشه، ما بلاخره بعد از دو سال و نیم، تونستیم روز جمعه 9 اسفند 87 ساعت 3:30 بعد از ظهر بلاخره باهم مزدوج بشیم و عجب دلهره و اضطرابی داشتیم اون روز، من دیر آماده شدم و یکعدد آقای همسر زود تر رسیده بود، (البته من انصافا خوشگل شده بودم) خب بعدشم که عکاسی عکاس باشیمون (کوزه ی گلدونه خونمون) شروع شد و پوز هایی که از ما میخواست تا انجام بدیم و ما هم ته استعدااااااااااااااااااااااااااااااد
نهایتاً با سرعت برق و باد آقای همسر ما رو به محضر رسوند و در کمال ناباوری خیلی از انسانهای نیک روزگار ما رو به عقد خویشتن در آورد! بعدشم که شب تا صبح زدیم و رقصیدیم و من سرمست از لاغر شدنم و آقای همسر شاد از میهمانی
امروز هم روز سوم زندگی مشترکمونه و تصمیم گرفتم به همین مناسبت یه قالب نازنازی بذارم اینجا.... و بقول منصور: مبارکه مبارکه، اومدنت به زندگیم مبارکه